پری فقط هری رو به خونه رسوند و رفت. توی راه حرفی زده نشد با اینکه پری داشت برای سوال کردن میمیرد. هری وارد خونه تاریک و خالی شد. لایلا و رابین وقتی پرونده جدید داشتند اینطوری بودند. به شدت وسواسی کار میکردند و هردو کمالگرا بودند. پس هری به تنها بودن عادت داشت.
ساعت روی دیوار عدد دو رو نشون میداد. هری اول دوش گرفت و بعد با برداشتن یه کاپ کیک شکلاتی و بطری از یخچال به اتاقش رفت همونطوری که اون ها رو میخورد پیام هاش رو چک کرد و استوری جدید جما و دوست پسرش مت رو دید.
مسواکش رو زد و برای خوابیدن تلاش کرد ولی افکاری که توی مغزش میچرخیدند بهش این اجازه رو نمیدادند. هری همیشه درحال دوباره و دوباره فکر کردن دربارهی یه موضوعی که اتفاق میوفته بود و در این حالت مغزش به دو بخش سرزنشگر و بخش حمایت گر تقسیم میشد.
شب هایی که مادرش خونه بود با اون حرف میزد یا بعضی شب ها تا صبح فیلم میدید. امشب اما گیتارش رو برداشت. دستش رو روی سیم های میکشید سعی کرد ریتم خاصی پیدا کنه. نت یکی از اهنگ هایی رو که مدتی در تلاش برای کاور کردنش بود رو به روش گذاشت و تلاش کرد با ابتدا با سرعت کمتر و بعد با سرعت اصلی بزند.
وقتی که تونست اهنگ رو تا اخر بزنه گیتار رو کنار گذاشت. ساعت نزدیک چهار صبح بود. پس این دفعه به صورت جدی تلاش کرد بخوابه.
****
فردا بعد از ظهر لویی کاملا به هم ریخته بود. گوشیش رو دست گرفته بود و دور اتاقش راه میرفت. انقدر به شمارهی هری نگاه کرده بود که اون رو تقریبا حفظ شده بود.
صدای ویولون زدن تیلور از اتاق بغل میومد و هرچند اون کارش خوب بود ولی لویی میخواست تک تک موهاش رو بکنه. صدای جیغ لاتی و بعد از اون فریاد مامانش که به اون میگفت تلویزیون دیدن بسته رو از طبقهی پایین میشنید و مارک هم که تازه وارد خونه شده بود و داشت تک تکشون رو صدا میکرد.
نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو روی هم گذاشت و تا ده شمرد. گوشی رو کنار گذاشت و تصمیم گرفت بره پایین تا به پدرش سلام کنه. اون هیچوقت جرئت نمیکرد به هری پیام بده. لویی توی ارتباطات تلفنی با کسایی که نمیشناخت تقریبا افتضاح بود. هیچوقت هم نمیتونست نفر اول باشه چون بعدش از پیام دادن تنها کاری که میخواست بکنه انداختن گوشیش توی اب بود.
همونطوری که داشت از پله ها پایین میرفت گوشیش زنگ خورد و اون تقریبا داشتبه زمین مینداختش. وقتی دید که لیام داره زنگ میزنه بی حوصله جواب داد
-چته؟لیام-تو چته مرتیکه؟
لویی کلافه چشماش رو چرخوند
-بنال یا قطع میکنم.
YOU ARE READING
Our Song| L.S
Fanfictionهری با خانوادهش تازه از لندن به دانکستر اومدند و باید دو سال اخر دبیرستانش رو کنار دانش اموزای جدیدی بگذروانه که هیچی ازشون نمیدونه. تنها دوستی که توی شهر داره پری ادواردزه که از طریق اینترنت باهم اشنا شدن. لویی تمام سعیش رو میکنه که امسال هم کاپیتا...