19

99 30 25
                                    

ساعت هشت و نیم شده بود. پسرها تنها کاری که کرده بودند لباس پوشیدن بود و بعد از اون دوباره کنار هم دراز کشیده بودند و اهنگ گوش کرده بودند.

وسط اهنگ  How would you feel اد شیرن بودند که هری اهنگ رو قطع کرد. روی تخت نشست و به لویی که درحال بلند شدن بود نگاه کرد. بعد از نشستن لویی، همونطور که سرش پایین بود، شروع به صحبت کرد
-من فکرام رو کردم.

لویی کاملا میدونست درمورد چی. تمام این هفته نگران تصمیم هری بود که میخواد بره یا با پدرش بمونه. تازه دو ماه از رابطه‌شون گذشته بود ولی فکر میکرد واقعا از این پسر خوشش میاد. هرچند هنوز جرئت گفتنش به هری رو نداشت. اروم دست راستش رو دراز کرد دست چپ هری -که روی پاش بود- رو گرفت.

هری به چشم های لویی نگاه کرد. دنبال هرچیزی تو اقیانوسی های پسر گشت و فقط نگرانی رو پیدا کرد. حرفش رو ادامه داد
-من تمام این هفته رو فکر کردم لو. لندن همه چیز داره برای من. مامانم، خواهرم، دوستای قبلیم ولی اونجا تو رو نداره. چیزی که توی این مدت با تو حس کردم، با دوستات- که البته الان دوستای منم حساب میشن- من تمام عمرم اونجا بودم ولی هیچ چیزی که شبیه به این رابطه باشه رو اونجا پیدا نکردم. سال بعد به هرحال من فارغ التحصیل میشم و میتونم هرجایی که میخوام باشم ولی برای این مدت، من میخوام پیش تو باشم.
حرفش رو درحالی تموم کرد که اشک توی چشماش حدقه زده بود.

لویی دست هری رو محکم گرفته بود. با شنیدن جمله هاش واقعا میخواست گریه کنه؛ پس درحالی که اشک هاش از چشم هاش پایین میریخت، خندید و به هری هجوم برد و اون رو در اغوش کشید. صورتش رو توی گردن پسر فرو برد و جملات نامفهومی مثل "ازت متنفرم هری" و "واقعا قرار نیست بری" رو میگفت.

هری دستاش رو کمر لویی بالا و پایین میبرد و تو گوشش بهش میگفت کنارش میمونه.

لویی بالاخره جدا شد و دستای هری رو گرفت و گفت
-فکر کنم بعد از این همه جمله های قشنگی که گفتی منم باید بهت اینو بگم هزا؛ من واقعا ازت خوشم میاد.
تک خنده‌‌ای میکنه، نمیدونه دلیلش اضطرابه یا هیجان.
-من هیچوقت فکر نمیکردم رابطه های دبیرستانی به جایی برسن ولی واقعا امیدوارم رابطه‌‌مون به جای خوبی برسه.

هری دستاش رو از دستای لویی جدا کرد و صورت پسر مقابلش رو قاب کرد
-منم واقعا ازت خوشم میاد لو.
و لب هاشون رو به هم رسوند.

بعد از بوسه‌ی کوتاهشون، هری گفت
-الان به صورت رسمی دوست پسرمی؟

لویی خندید و گفت
-معلومه لاو.

****

اون شب، لویی تصمیم گرفت خونه هری بمونه. هری قصد داشت بعد از مهمونی فردا شب به خانواده‌ش درمورد تصمیمش بگه.

Our Song| L.SWhere stories live. Discover now