سلام سلام
توی همچین روز زیبایی دارم اپ میکنم
پس ووت و کامنت فراموش نشه
___________________________خونهی مادرش توی محلهی قبلیشون بود. یادش میاد که هزاران بار از کنار این خونه رد شده بود ولی هرگز فکر نکرده بود که اون خونه قراره یه روز برای مادرش باشه.
لایلا به همون شرکت قبلی برگشته بود. خوشبختانه هنوز جاش خالی بود و اونا از خداشون بود اون رو برگردونند.
شب اول که رسید، جما و دوست پسرش به دیدنشون اومدند. جما زیاد پسر رو خسته نکرد و اون ها قرار گذاشتند فردا همدیگه رو ببینند تا بتونند حرفاشون رو بزنند.
صبح روز بعد، لایلا هری رو به آپارتمان کوچیک جما رسوند. جما اون روز کلاس نداشت؛ پس راحت با برادر کوچکترش وقت گذروند.
اون ها روی کاناپهی جلوی تلویزیون همدیگه رو بغل کردند؛ نتفلیکس دیدند و چیپس سرکهای خوردند. برای ناهار، پاستای آلفردو درست کردند.
وقتی که بالاخره هری تصمیم گرفت حرف بزنه جما کنارش نشست و کمرش رو نوازش کرد و هروقت نیاز داشت به پسر بغل های آرامش بخشش رو داد.
وقتی حرف هاش تموم شد، جما صحبت هاش رو شروع کرد
-هری، تو حس میکنی مقصری؟ همونطوری که موقع سم بودی!هری نفس بریدهای کشید
-سم- سمی فرق میکرد. نمیدونم... من میتونستم هردوشون رو نجات بدم. مامان میخواست شکایت کنه. همون موقع که فهمید اَنی از آنتونی کتک میخوره. اَنی نذاشت. گفت خودش حلش میکنه. وقتی به لو گفتم اون جواب داد که اصرار نکنم، اَنی نمیخواد شکایت کنه، نمیدونم چرا.
موهاش رو با دستای لرزونش کشید
-سمی به ما هیچی نگفت. هیچکدوممون نمیدونستیم، حتی دوست دخترش هم. ولی..جما دست های هری رو بین دست های خودش گرفت
-ولی هیچی هری! هیچ ولی نداره. تو هرکاری میتونستی کردی. اگه اَنماری نمیخواست شکایت کنه، تقصیر تو نیست. اگه سم درباره آزار و اذیت های تیم فوتبال هیچی نگفت، تقصیر تو نیست. تو نمیتونی همه چیز رو بدونی. تو تمام توانت رو واسهی کمک به بقیه میذاری ولی بعضی وقتها جواب نمیده.هری سرش رو به دو طرف تکون داد و اشک هاش روی کل صورت قرمزش پخش بودند.
جما-سمی خودش رو کشت هری. تو نمیتونستی نجاتش بدی. اَنی توسط پدرش کشته شد. تو نمیتونستی نجاتش بدی. اگه تو اولین نفری بودی که دیدیش به این معنی نیست که مقصری. اتفاقای بد میوفتن هری. مهم نوع واکنش تو به قضیهست. اگه یه گوشه بشینی و گریه کنی تا یه مدت همه نگرانتن و تلاش میکنن مراقبت باشند ولی بعدش رهات میکنند. تو باید بلند بشی. من همیشه اینجام، کنارت. کمکت میکنم بلند بشی.
YOU ARE READING
Our Song| L.S
Fanfictionهری با خانوادهش تازه از لندن به دانکستر اومدند و باید دو سال اخر دبیرستانش رو کنار دانش اموزای جدیدی بگذروانه که هیچی ازشون نمیدونه. تنها دوستی که توی شهر داره پری ادواردزه که از طریق اینترنت باهم اشنا شدن. لویی تمام سعیش رو میکنه که امسال هم کاپیتا...