18

92 35 16
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه قشنگا
اخر پارت میبینمتون

___________________

نزدیک غروب بود که به خونه‌هاشون برگشتند تا برای هفته اخر قبل از تعطیلات میان ترم اماده‌ بشوند. پروژه هایی که باید برای ترم یک تمام میشد تقریبا نصف شده بود و معلم ها توی این هفته یا امتحان میگرفتند یا پروژه ها رو چک میکردند.

کل هفته بچه ها سرشون توی درس ها بود. هری خیلی پدر و مادرش رو ندیده بود و هردفعه که میخواست به قضیه جدایی فکر کنه سر درسش برمیگشت تا حواسش پرت بشه.

جمعه عصر، بعد از هفته خونین، بیرون مدرسه بچه ها دور هم جمع شده بودند و از هفته‌شون غر میزدند که زین با خبر یک میلیون دلاریش به طرفشون اومد.

زین-یکشنبه شب، خونه‌ی لوکاس، مهمونی هالووین! کیا پایه‌ن؟

همه خوشحال شدند و تصمیم گرفتند با ون دایی لیام -که برای یک هفته اومده بود دانکستر- به مهمونی برند.

هری شنبه رو توی خونه موند و استراحت کرد. البته فقط بدنش استراحت کرد و مغزش اون رو با فکر کردن کشت.  ساعت هفت شب بود که لویی بهش پیام داد و گفت در خونه رو باز کنه.

هری با اخم به پیام نگاه کرد و بعد از پله ها پایین رفت و در خونه رو باز کرد و لویی رو با شلوارک مشکی ادیداس و هودی اور سایز طوسی‌ش دم در دید.

لویی هندزفری ها رو از گوشش بیرون اورد و گفت
-راهم نمیدی تو؟

هری کنار رفت و لویی وارد شد
-کجا بودی اینطوری؟

لویی شونه هاش رو بالا انداخت، همونطور که کفشاش رو درمیاورد گفت
-رفته بودم بدوم و فکر کردم بیام اینجا چون تو تنهایی و میتونیم باهم دیگه تنها باشیم.

هری به طرف اشپزخونه رفت
-خوبه که اومدی. چی میخوری؟
در یخچال رو باز کرد و از روی شونه‌ش به لویی -که به اطراف خونه نگاه میکرد- چشم دوخت و گفت
-اب پرتقال؟ شیر؟ نوشابه؟

لویی شونه بالا انداخت
-هرچیزی تو میخوری. فرقی نمیکنه واسم.

هری پاکت ابمیوه رو همراه دوتا لیوان برداشت و به سمت اتاق هری رفتند.

لویی—برای فردا میخوای چیکار کنی؟

هری-نمیدونم. احتمالا یه ارایش مسخره؟

لویی لبخندی زد
-اره. میتونستیم بپیچونیمش ولی بعدش توسط بچه ها به قتل میرسیدیم.

Our Song| L.SWhere stories live. Discover now