13

109 41 10
                                    

در خونه‌ی لویی باز میشه و لاتی با دیدن ان‌ماری که به یه پسر قد بلند تیکه داد کنار میره تا وارد بشن. ان ازش میپرسه که جی خونه‌ست. و جواب منفی خیالش رو تا حدی راحت میکنه.

صدای لویی از بالا به گوش میرسه
-کی اومده لاتز؟
و صدای قدم هاش که به راه پله میرسه و پله ها رو پایین میاد. با دیدن هری و ان‌ماری، سریع به سمتشون میاد و به ان کمک میکنه که بهش تکیه بده.
-لاتی جعبه کمک ها رو بده به هری.
رو به هری ادامه میده
-بیا بالا بعدش.

هری سرش رو تکون میده و در خونه رو که تا الان باز بوده میبنده. لایلا گفت هر اتفاقی که افتاد رو بهش اطلاع بده و خودش رفت خونه. پس از این نظر خیالش راحت بود.

همونطور که وسط راهرو ایستاده بود لاتی رو دید که جعبه قرمز رو به دستش داد و به اتاق لویی راهنماییش کرد. هری ازش تشکر کرد.

دو ضربه به در زد و بعد وارد شد. انماری روی تخت لویی نشسته بود و لویی داشت کمکش میکرد بلیز مشکی رنگش رو دربیاره. هری کنار تخت زانو زد و جعبه رو باز کرد.

لویی در سکوت کارش رو تموم کرد. از ان خواست استراحت کنه و خودش و هری به طبقه پایین رفتند. توی اشپزخونه لویی برای هری چای درست کرد و ازش پرسید چی شده.

هری روی صندلی نشست
-یه مرده داشت با انی دم پارک دعوا میکرد. اونا همو میشناختن لو. تو چیزی میدونی؟

اخم های لویی درهم رفت ولی خودش رو جلوی هری کنترل کرد
-تو نگرانش نباش. خودمون حلش میکنیم.

هر دستش رو روی میز کوبید
-چیو حل میکنید؟ منم باید بدونم قضیه چیه. الان تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که انی مواد پخش میکنه.

لویی با گیجی نگاهش کرد
-وات د هل؟ اینو از کجات دراوردی؟

هری-مرده بهش گفت نیاد خونه. توقع داشتی چیز دیگه‌ای به ذهنم برسه؟

لویی-از این میتونستی حدس بزنی که اون باباشه یا یه خر دیگه.

هری چشماش گرد میشه و دستش رو روی دهنش میزنه
-اون باباشه؟ برای همین نمیخواست شکایت کنه؟ خدایا چطوری هنوز داره با اون زندگی میکنه؟

لویی-چاره‌ای نیس. فعلا تا درسش تموم نشه نمیتونه بره. فعلا یه دو روزی اینجا میمونه بهتر بشه برمیگرده.

هری از چاییش خورد ولی همچنان اخم روی صورتش بود و درحال فکر کردن بود.

تیلور وارد اشپزخونه شد
-کی اومده؟

هری و لویی همزمان بلند شدند
هری-سلام تی! چطوری؟

Our Song| L.SWhere stories live. Discover now