30

79 22 34
                                    

ووت+کامنت فراموش نشه❤️

______________________

-خونه‌ی قشنگیه!

-آره فک کنم؛ به اندازه‌ی کافی برای یه فرد تنها خوبه.

-حتی بیشتر. اتاق تو کجاست لاو؟

هری به سمت اتاق رفت و در رو باز کرد
-فقط مثل یه اتاق خالیه.

لویی از هری که به در تیکه داده بود گذشت و وارد شد
-باید یه کاری بکنی شبیه خونه بشه.

هری سرش رو تکون داد
-فکر نکنم بخوام. اینجا خونه‌ی من نیست.

لویی لب تخت نشست
-اینجا جاییه که مادرت زندگی میکنه.

هری کنار لویی نشست
-دقیقا! جایی که فقط مادرم زندگی میکنه. من و بابا توی دانکستریم درحالی که اون تنهایی اینجا میمونه.

لویی دستش رو روی زانوی پسر گذاشت
-بهشون مهلت بده. اگه نیاز دارن از همدیگه دور باشن تو نمیتونی جلوشون رو بگیری.

هری دراز کشید و پوفی کرد
-احتمالا تو درست میگی.

لویی هم کنارش به پهلو دراز کشید و بحث رو عوض کرد
-خببب! لندن بیبی! چی برامون داری؟

هری لبخند بزرگی زد و لویی رو در آغوش گرفت
-برای الان کلی بغل!

لویی به طور ساختی دست و پا زد ولی سعی نکرد از آغوش گرم پسر بیرون بیاد
-یکی داره اینجا خفه میشه! کمکک! تنفس مصنوعی!

هری فشار دست هاش رو بیشتر کرد و بعد فاصله گرفت و لب هاش رو روی لب های دوست پسرش گذاشت. لویی دستش رو روی صورت هری گذاشت و همونطور که لب هاشون روی هم میلغزیدند، با انگشتش صورت هری رو نوازش کرد.

-اوه خدایا!
لایلا سریع از اتاق بیرون رفت.

هری و لویی از هم جدا شدند و دست و پاهای درهم پیچیده‌شون رو جدا کردند.

هری-مامان! زود اومدی خونه!

لایلا درحالی که با یک دست چشم هاش رو گرفته بود وارد اتاق شد
-برای نگاه کردن امنه؟
از بین انگشت هاش نگاهی بهشون کرد.

هری پوفی کشید و از روی تخت بلند شد
-محض اطلاع ما هردومون لباس پوشیدیم و هیچ کاری نمیکردیم.

لایلا ابرویی بالا انداخت ولی سریع به لویی نگاه کرد
-اوه عزیزم! تو باید لویی باشی!

لویی به سرعت از جاش بلند شد و دستش رو دراز کرد ولی توی بغل لایلا کشیده شد.

لایلا-خوشحالم که بالاخره میبینمت عزیزم.

از هم جدا شدند و لویی دستی به لباسش کشید
-من هم همینطور خانوم. خونه‌تون خیلی قشنگه!

لایلا دستی روی قلبش گذاشت و گفت
-اوه ممنونم عشق! ولی باید ازت بخوام من رو خانوم صدا نکنی! میتونی مامان یا لایلا صدام کنی!

Our Song| L.SWhere stories live. Discover now