سلام
امیدوارم حالتون خوب باشهمن هیچوقت فکر نمیکردم مجبور باشم همچین پستی بذارم ولی فکر میکنم لازم باشه
از الان بگم که استرس نگیرید، درباره کنار گذاشتن بوک نیست ولی لازم دونستم به خاطر این تاخیر توی اپدیت یه سراغی ازتون بگیرم و از خودم خبر بدم
راستش زمانی که بوک رو شروع کردم فکر نمیکردم انقدر سخت باشه نوشتن، دوست داشتم یه بوک شاد و خوش و خرم رو بنویسم که هیچ چیزی خراب نمیشه.
ولی وضعیت خیلی بده، خودم توی این یه سال فقط یه کتاب جدید خوندم و کتاب هایی که قبلا خوندم رو ادامه دادم کم و بیش.
حتی از فندوم هم شدیدا دور شدم و اخبار رو فقط درحد پست های خودشون توی اینستا و گذری دیدن پیام ها دنبال کردم.
نمیدونم چرا این رو شروع کردم و نمیدونم باید چی نویسم ولی فقط میخواستم بگم مراقب خودتون باشین، مراقب اطرافیانتون باشین ولی نه بیش از حد، اولویت خودتونین.
من برمیگردم یه روز، شاید فردا شاید یک ماه دیگه ولی فقط میخواستم بگم ممنون که این خاطره و این حس خوب اینجا بودن رو بهم دادین.
همیشه دوستتون دارم ، zh
![](https://img.wattpad.com/cover/272939942-288-k326798.jpg)
YOU ARE READING
Our Song| L.S
Fanfictionهری با خانوادهش تازه از لندن به دانکستر اومدند و باید دو سال اخر دبیرستانش رو کنار دانش اموزای جدیدی بگذروانه که هیچی ازشون نمیدونه. تنها دوستی که توی شهر داره پری ادواردزه که از طریق اینترنت باهم اشنا شدن. لویی تمام سعیش رو میکنه که امسال هم کاپیتا...