مقدمه:
زمانی که چهار قرن پیش "سیرانو دو برژاک" کتاب سفر به ماه را نگاشت، کمتر کسی میتوانست تصور کند که روزی این رشته ی ادبی که امروزه به آن ژانر تخیلی میگویند، بتواند راه خود را به افکار عموم و فراغت خوانندگان باز کند.
با این حال این رشته تا سالها با طرفداران اندک خود به رشد و ریشه دادن ادامه داد.
در نیمه ی دوم قرن نوزدهم که بشر به دانش بالایی در زمینه ی کیهان شناسی و جهان ستارگان رسیده بود، نویسندگان نام آشنایی چون "ژول ورن و آدگار الن پو" طرح اصلی داستان های علمی و تخیلی را بنا کردهاند.
با گذشت زمان و تطبیق یافتن رشته های مختلف تخیلی کنار یکدیگر، موضوعات دیگری نظیر فانتزی تخیلی، کنار علمی تخیلی قرار گرفتند و طرح و تصورات دیگری را در ذهن نویسندگان خلاق این داستان ها به وجود آوردند.
در دنیای امروزی همواره این داستان ها به دسته های مختلف مانند رمان های علمی، تخیلی، فانتزی، داستان های تصویری و کمیک بوک های ابرقهرمانی تقسیم شده اند.
داستانی که خواهید خواند، یکی از معدود داستان هایی است که در این ژانر، در بخش فن فیکشن و به زبان فارسی نگاشته شده است.
لازم به ذکر است که تمامی اتفاقات داستان بر اساس علم روز نبوده و با وجود داشتن تمامی این ژانر ها امکان واقعیت داشتن موضوعات بسیار نامعلوم و تنها ساخته ذهن نویسندهست.
میتوان گفت این داستان سبک جدید، به همراه نگارش ساده، خوانا و لذت بخش را برای خواننده فراهم خواهد کرد."عزیزان و بزرگوارانی که همیشه کارهای من رو دنبال کردن.
پیدایش نیکیتا، بزرگترین فیک من و مهمترین فیکی هستش که در حال تایپشم.
میشه یه طورایی گفت این فیک بعد از دزیره دومین کار طولانی منه که قراره پابلیش بشه و از تمام ریدر هام تقاضا دارم حمایت خودشون رو نشون بدن.
داستان این فیک عاشقانه و تخیلی هستش، کاپل اصلیش ویکوکه که حالا در طول داستان باهاش آشنا میشین.
عشقی زیبا بین هر دو کاپل جریان خواهد داشت که اگر دزیره رو دوست داشتید مطمئنا این رو هم دوست خواهید داشت.
آپ فیک شنبه هاست، اما پارت اولش فردا عصر آپ میشه.ممنونم از همتون زیبا رویان💙💙
دوستدار شما _کوئیک_
YOU ARE READING
The Inception Of Nikita | Vkook
Fanfiction┊Summary: همه چیز از جایی شروع شد که اونها برای نجات نسل خودشون از آخرالزمانی که در مسیر وقوع بود، تصمیم به ترک سیارهشون گرفتن...و این آغاز و پایان همه چیز بود! ┊Teaser: _ انقدر دروغ نگو آلیا...خون بینیت کم میاد. با شرارت لبخندی زد و به دیوار های س...