Chapter 22

1K 194 155
                                    

Chapter 3: Butterfly effect
بخش سوم: اثر پروانه ای
Part 22 :  Captain Nemo’s mistress
قسمت بیست و دوم: معشوقه کاپیتان نمو

نگاهش رو توی اتاق چرخوند و با پایین اومدن از تخت، خمیازه ای کشید، چند ساعتی میشد که استراحت کرده بود و حالا هیچ خبری از اتفاقات بیرون اتاقش نداشت، با اخمهایی که روی ابروهاش بود، لباس فرمش رو پوشید و در اتاق رو باز کرد.

به محض خروج از اتاقش، نگاهش به سویون و فلورنس افتاد که مقابل یکی از کامپیوتر ها نشسته و هر کدوم به کاری مشغول بودن.
وویانگ که ماگ قهوه‌ش رو پر کرده بود، با دیدن جیمین به سمتش دوید و پرسید.
_ حالت خوبه؟

پسر سرش رو به تایید تکون داد و ازش فاصله گرفت:
_ هی میریزیش رو من مراقب باش!
به دنبال حرفش نفس عمیقی کشید و گفت:
_چه اتفاقی افتاده؟ من به خاطر مسکن ها بیهوش بودم نه؟

آرون که تو این لحظه بهشون رسیده بود، با دیدن جیمین لبخندی زد:
_  دو سه ساعتی میشه که رسیدیم به مصر، تهیونگ و نیکیتا بعد از یه دعوای آبرو بر رفتن تو شهر.

جیمین که بعد از بستری شدنش چیزی رو به خاطر نداشت و با گیجی نگاهشون کرد، احساس این رو داشت که چیزی رو گم کرده.
_ من ضربه‌ی مغزی که نشدم؟ شدم؟
وویانگ با تک خنده ای سرش رو به چپ و راست تکون داد و مقداری از قهوه‌ش رو نوشید.

_ نه، نه اینطور نیست...در واقع بعد از اینکه تو بستری شدی، فهمیدیم نایا ها رفتن به دو هزار و پونصد سال پیش از میلاد توی مصر تو دوران حکومت فرعون خوفو...حالا کاپیتان و شاهزاده رفتن تا بفهمن میتونن نایا ها رو پیدا کنن یا نه!

جی که کنار یونگی روی صندلیش نشسته بود، نگاهش رو به جیمین که گیج تر از همیشه به نظر میرسید، داد و گفت:
_ هی تو بیدار شدی آرانچینو !

پسر نا خودآگاه خندید و با تکون دادن سرش به تاسف به سمتشون رفت، حالا همگی دور هم روی صندلی های پشت میز بزرگ وسط سالن نشسته بودن.
_ واقعا متنفرم وقتی از یه اتفاق بزرگ عقب میمونم.
_ قشنگ ترین چیزی که از دست دادی دعوای مثبت هجده سال تهیونگ و نیکی بود.
_ مگه چی شد؟!

وویانگ که درکی از اون دعوا نداشت ماگ رو روی میز گذاشت و گفت:

_ عجیب بود...انگار بیشتر میخواستن همدیگه رو احساس کنن اما نمیدونستن چطور انجامش بدن...من هیچوقت نمیدونم احساس عصبانیت و دعوا چطوریه اما اونا یه طور خاصی دعوا میکردن انگار برای لمس هم دنبال بهانه بودن اما همزمان حرصشون رو هم خالی میکردن.

یونگی که یکی از ابروهاش رو بالا داده بود و با کنجکاوی نگاهش میکرد، با تک خنده ای به سمت بقیه برگشت و گفت:
_ اصلا هم اینطور نبود اونا فقط از هم حرصشون گرفته...تهیونگ عصبانیه که اون شبیه کوکه و ازش خوشگل تره، نیکیتا هم از این عصبانیه که تهیونگ دست کم میگیرتش در حالی که نمیدونه بزرگترین ترس تهیونگ آسیب دیدن نیکیتاست چون طاقت از دست دادن دوباره‌ی کوک رو نداره.

The Inception Of Nikita | VkookOù les histoires vivent. Découvrez maintenant