PART 55: over the atlantic ocean

439 111 12
                                    

CHAPTER 4: the time tsunami
بخش چهارم: سونامی زمان
PART 55: over the atlantic ocean
قسمت پنجاه و پنجم: بر فراز اقیانوس اطلس

۱۰ نوامبر ۱۹۱۲ بندر همسپتون

_ یادتون نره، من جای همه صحبت میکنم.

همه سرشون رو برای فلورنس تکون دادن و به سمت ورودی کشتی قدم برداشتن، اما که بازوی بن رو گرفته بود با شوقی عجیب به مردمی که پشت هم سوار کشتی میشدن خیره شد و زمزمه کرد:
_ درست مثل فیلمشه!
_ فیلم داره؟

رو به نیکیتا که جلوش کنار فلورنس ایستاده بود، سرش رو به نشانه مثبت تکون داد و گفت:
_ یه داستان عاشقانه از روش ساختن.
_ جالبه.

فلورنس با پوزخندی کلاه زیباش رو صاف کرد و بازوی نیکیتا رو نگه داشت.
_ انقدر حرف نزن اما.

دختر با تعجب سکوت کرد و چیز دیگه ای نگفت، نیکیتا که از رفتار فلورنس خنده‌ش گرفته بود، با صدای آرامی گفت:
_ این راهش نیستا!
_ راه چی؟
_ خودت میدونی!

زن اخمهاش رو توی ابروهاش نشوند و به روبروش خیره شد، باد به موهای صافش برخورد میکرد و صدای مرغهای دریایی توی گوشهاشون پیچیده بود.
_نمیدونم راجع به چی حرف میزنی!
_ باشه، باشه.

_ این کلاه گیس اذیتم میکنه!

اما باز هم به آرامی غرید و باعث شد نیکیتا با تعجب نگاهش کنه، دستش رو به موهای قهوه ای بلندش گرفته بود و سرش رو میخاروند.
_ تو کلاه گیس گذاشتی؟

_ آره چطور؟

درحالی که تلاش‌ میکرد صداش رو بالاتر نبره با حرص گفت:

_ اونوقت منو مجبور کردین موهامو رنگ کنم؟
_ تو اینطوری قشنگ تر شدی شاهزاده...

با حرف بن نیم نگاهی بهش انداخت و نفس عمیقی کشید، مرد کت جذب زیبایی رو به همراه پیراهن مشکی رنگ زیرش به تن داشت، ساعت جیبی ای رو هم بهش بسته و موهاش رو به پشت حالت داده بود.
_گفتنش برای تو راحته!

_ میتونم بلیطتونو ببینم؟

فلورنس هر چهار بلیط کرم رنگ رو به دست مرد داد و به چشمهاش خیره شد. مرد هر چهار بلیط رو چک کرد و با صدای بلندی گفت:

_ شما تو بخش درجه یک هستین قربان...میتونین برین داخل.

نیکیتا نگاه اجمالی دیگه ای به صف بلند مردم خارج از کشتی انداخت و با نفس عمیقی داخل شد، اما و بن هم پشت سرشون وارد شدن و به سمت پله های کشتی قدم برداشتن.

_ هیچ ایده ای داری که اونا ممکنه چیکار کنن؟

نیکیتا با رسیدن به سمت ورودی کابین بزرگ و عظیم کشتی، با صدای آرومش جواب داد:

_ اونا‌ نمیتونن الان وارد کشتی بشن، حدس میزنم از وسط سفر بیان داخل...یه راهی براش پیدا میکنن.

The Inception Of Nikita | VkookWhere stories live. Discover now