PART 49: Lettre à Élise

636 113 12
                                    

بخش سوم: اثر پروانه ای
PART 49: Lettre à Élise
قسمت چهل و نهم: نامه ای به الیزه

_ اینطور که به نظر میرسه ما اختیاری توی لباس هامون نداریم.

به دنبال حرف تهیونگ، تمام مامورانی که پشت سر هم ایستاده بودن، به میز بزرگی که توسط لدیان به این سالن فرستاده شده بود، خیره شدن. شاهزاده آسناتو لباس های میهمانی رو برای این تیم فرستاده و اسم هر شخص رو روی لباس ها نوشته بود.

لدیان که سمت دیگه میز ایستاده بود، با لبخند باوقاری گفت:

_تمام لباس ها رو شاهزاده انتخاب کردن اما اندازه ها و اسم هاشون توسط سرورمون آلیارین برای شما تقسیم بندی شده...میتونید کم کم حاضر شید.

به دنبال حرفش، در سکوت به سمت خروجی سالن قدم برداشت، دو مامور که پشت سرش ایستاده بودن هم به دنبالش حرکت کردن و از سالن استراحت ماموران خارج شدن.

اما نگاهی به اسم خودش که روی پیراهن پسته ای رنگ و زیبایی با استین های توری بود، انداخت، تک خنده ای کرد و گفت:

_ فکر کنم نگران بودن که ما در شان این مهمونی لباس نپوشیم.

به دنبال حرفش، لباس رو برداشت و به سمت اتاقش حرکت کرد، فلورنس هم در سکوت پیراهن و شلوار چرم مشکی رنگش رو برداشت و به سمت اتاق خودش رفت. باقی ماموران هر کدوم لباس هاشون رو برداشتن از میز دور شدن، جیمین که کنار هوسوک ایستاده بود، با لبخندی به لباس مرد خیره شد و زمزمه کرد:
_ لباس تو خیلی قشنگه فرمانده.

هوسوک یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و به پیراهن مشکی و ساتن که با بوت و شلوار پارچه ای ست میشد، نگاه کرد.

_ بد نیست...برای اونا مهم جنس پارچشه، اگرنه این لباسا رو ماهم میتونیم بسازیم.

پسر کوچکتر پیراهن عسلی رنگ و حریری که همخونی زیادی با چشمهاش داشت، خیره شد و لبخندی زد.

_ از کجا فهمیده اینا به کدوممون میاد؟

_ تو با من بیا سیسیلی!

هوسوک مقابل چشمهای متعجب تهیونگ گفت و بدون حرف با قدم های بلند به سمت اتاقش قدم برداشت، جیمین که نمیتونست ذوقش رو پنهان کنه، لبش رو به دندون گرفت و با عجله پشت سرش حرکت کرد.
_ بگو که تو هم متوجهش شدی!

یونگی که پیراهن و شلوار سرمه ای رنگش رو برمیداشت، خیره به نیمرخ تهیونگ، زمزمه کرد و منتظر موند. تهیونگ با تک خنده ای سرش رو به تاسف تکون داد و جواب داد:

_ به نظر میرسه نوه مافیای سیسیل تونسته تیزبالو رام کنه...

_ یه قدم مثبته براش...

خواست به سمت اتاق خودش بره که با صدای تهیونگ سر جاش ایستاد.
_ بعضیا هم باید یه سری قدم های مثبت بردارن.
_ منظورت چیه؟

The Inception Of Nikita | VkookWhere stories live. Discover now