Chapter 2: Red star
بخش دوم: ستارهی قرمز
Part 12 : Prince of the Moon
قسمت دوازدهم: شاهزاده ماه
در حالی که جلوتر از همشون قدم برمیداشت و خنجر آبی رنگش رو توی یک دست میچرخوند، وارد خودروی بزرگشون شد و مقابل وویانگ که چشمهاش هر لحظه درشت تر میشد ایستاد.
پسر جوان به محض دیدن نیکیتا با ترس از روی صندلیش بلند شد و صاف ایستاد.
_ ش...شاهزاده؟مرد مقابل یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و لبخندی زد، موهای بلند آبی رنگش رو دم اسبی بسته بود و چشمهای درشتش کشیده تر به نظر میرسید، ملخی که روی شونهش نشسته بود، توی لحظه پرید و روی یکی از گلدان هایی که گوشه ای از سالن سفینه بود نشست.
_ از دیدن دوبارهت خوشحالم پسر نخست وزیر!پسر با دهان باز بهش زل زد و خواست چیزی بگه که هوسوک به همراه تهیونگ و سویون و سوفیا وارد شدن.
_ قربان اینجا چه خبره؟تهیونگ بدون اینگه نگاهش رو از نیکیتا برداره مقابلش ایستاد و مستقیم توی چشمهاش خیره شد.
_ خنجرتو تحویل بده!
با جرات زیادی متقابلا نگاهش کرد و با صدای آرامی جواب داد:
_ بهتون آسیب نمیزنم کاپیتان.مرد بدون هیچ اراده ای نفس عمیقی از بوی شکوفهی تنش گرفت و چند ثانیه ای سکوت کرد، اون راست میگفت؟ هیچ خونی توی بینیش دیده نمیشد، پس نمیتونست دروغ گفته باشه.
_ چرا هر بار که میبینمتون کلی طول میکشه تا حرفتون رو بزنین؟حق با این پسر بود، هر بار که به چشمهاش زل میزد، انگار همه چیز رو فراموش میکرد، لبهای تقریبا کبود و جیگری رنگش، چشمهای آسمانیش، پوست برفیش، حتی خال زیر چشمش، باعث لرزیدن قلبش میشدن.
_ تو توضیح زیادی به ما بدهکاری درست نمیگم؟
ازش فاصله گرفت و قدمی به عقب برداشت، سرش رو بلند کرد و نگاهش رو توی فضای خودرو چرخوند.
_ درسته، ولی مهمتر از همه اینه که، شما به من توضیح بدین که اگر باهاتون بیام، چه اتفاقاتی میوفته!وویانگ با بهت تک خنده ای کرد و در حالی که پشت نیکیتا ایستاده بود، یکی از دستهاش رو بالا برد.
_ باشه ولی میشه قبلش یه نفر یه توضیحی در رابطه با اینکه چی شده به من بده؟سویون سرش رو به تاسف تکون داد و در حالی که یکی از پاهاش میلنگید به سمت سیستم کنترل خودروی سفینهایشون قدم برداشت.
_ خلاصهی خبر ها...نیکیتا همون هاستلر و آنارکیسته!
_ چی؟!شاهزاده دست به سینه روی صندلی چرخداری نشست و یکی از پاهاش رو روی پای دیگهش انداخت:
_ من صد سال توی اون قصر زندانی موندم و هیچ نتیجه ای جز سو استفاده برام نداشته...دویست ساله که یاد گرفتم تبدیل شدن به عامل تهدید برای سلطنت بهتر از عامل ضعف بودن برای اونه!
هوسوک تک خنده ای کرد و به چهره ی آشنای شاهزاده زل زد، اون به خوبی جونگکوک رو به خاطر داشت، شاید برای این مرد هم درک این موضوع هنوز سخت بود.
DU LIEST GERADE
The Inception Of Nikita | Vkook
Fanfiction┊Summary: همه چیز از جایی شروع شد که اونها برای نجات نسل خودشون از آخرالزمانی که در مسیر وقوع بود، تصمیم به ترک سیارهشون گرفتن...و این آغاز و پایان همه چیز بود! ┊Teaser: _ انقدر دروغ نگو آلیا...خون بینیت کم میاد. با شرارت لبخندی زد و به دیوار های س...