نور خورشید میخورد به چشمام دستم و گذاشتم روش دوباره تاریکی کم کم داشت خوابم میبرد که با ضربه ای که خورد به کمرم خواب از چشمم پرید
_ آخ کمرم
_پاشو ببینم باید بریم کار داریم پاشو دیگه.
_ باشه پاشدم کمرم داغون شد
_ ببخشید، خوبه حالا پاشو ترو خدا دیر میشه
_باشه آنجی انقدر غر غر نکن.
با این که از اتاق رفته بود بازم صدای غر غرشو می شنیدم اوف از دست این دختر رفتم تو حموم جلوی آیینه وایسادم خوب شد دیشب رفتم حموم الان راحتم شلوار جین مشکی تنگمو بایه بلیز گشاد خاکستریم که یه شونم بیرون بود هم پوشیدم موهامم که لخت بود فقط یه شونه زدم آرایش هم نکردم انجی میگی من خیلی خوشگلم آرایش میکنم دیگه هیچی اما من زیاد آرایش نمیکنم مخصوصا وقتی میرم سر کار با کتونی های خوشگل مشگیم پوشیدم
_ ایزابل داری چیکار میکنی؟
_ایزی ایزی ، امدم.
_باشه ایزی .
اوف من از دست این خودمو میکشم. رفتم آشپزخانه صبحونه اماده بود نشستم پشت میز شروع کردم به خوردن.انجی هم خیلی شیک موهاشو بسته بود یه آرایش کم بایه دامن که تا نصف های رونش بود بایه بلیز شیک این چرا اینجوری لباس پوشیده.
_جان زنگ زد گفت یه کار جدیده باید خیلی دقت کنیم چون گفت ادمای معروفی هستن.
معروف?
_واقعا؟ کی هستن؟
_نمیدونم گفت از این این خواننده جوون است.
_به ما چه قراره اونجا فقط کار کنیم.
_اره میخوان یه اتاقشونو گرافیکی کنن.
_اوه.
_اوه؟
_خوب چی بگم.
_هیچی پاشو بریم.
این چرا امروز انقدر دستور میده حتما میخواد تلافی کنه دیونه .از در خونه که رفتیم بیرون دیوید با سگش امد بیرون وای باز این .
_سلام ایزی خوبی؟
_خوبم تو چطوری؟
_منم خوبم .
انجی صداشو صاف کرد یعنی منم اینجام.دیوید سریع گفت
_اوه سلام آنجلینا خوبی؟
_ممنون ما باید بریم.
دیوید لبخند زد و گفت
_باشه پس من هم برم فعلا بای ایزی.
_بای.
انجی دستمو کشید برد
_این پسر به این خوبی جذابی چرا باهاش قرار نمیزاری من مطمئنم تو سکس هم کارش خوبه .
_من حاضرم با سگش قرار بزارم اما با خودش نه .
یه اه کشید و سوار تاکسی شدیم ادرسو آنجی داد جلوی خونه پیاده شدیم خونه بزرگی بود اما من از این خونه ها خیلی دیدم کارم این با صدای نگهبانی که میومد طرفمون از فکر امدم بیرون حالا نوبت من بود حرف بزنم.
_خانوما اینجا چی میخوان؟
_ما از طرف شرکت کارمن امدیم برای دیزاین.
_اوه اره دنبالم بیاین .
وقتی درو باز کرد اولین چیزی که خورد به چشمم استخر بزرگش بود کاش بشه یه شنای توش بکنم.
در خونه رو باز کرد تا وارد شدم یه چیزی خورد تو صورتم چشم داغون شد.
_ وات ده هل، این دیگه چه کوفتی بود؟
تقریبا داد زدم ، بعد از چند دقیقه بلخره تونستم چشمامو باز کنم. تا چشمامو باز کردم دوتا پسر که یکیشون موهای بلوند با چشمای ابی اندامش خیلی درشت نبود و اون یکی با موهای تیره که فقط وسطش بلند بود و چشماشم قهوه ای روشن و خیلی خوشگل بود رو به رو شدم با نگرانی داشتن نگاهم میکردن.تند تند حرف میزدن.
_خوبی؟چیزیت که نشد؟
_من واقعا متاسفم .
_منو میتونی ببینی؟
چی؟
_هی هی اروم باشید من خوبم.
خیالشونو راحت کردم اون مو بلونده شروع کرد به حرف زدن
_من واقعا متاسفم نمیدونستم داری میای تو خوب؟
_باشه اشکالی نداره.
_اره اره
انجی گفت
مو بلونده دستشو دراز کرد و گفت
_نایل... ام ....نایل هوران و زین.
به دوستش اشاره کرد باهاشون دست دادیم که انجی گفت
_آنجلینا
وبه من اشاره کردو گفت
_ایزابل
سریع زیر لبم گفتم ایزی
_اوه ایزی، چرا نمیاین تو.
نایل گفت و مارو راهنمای کرد تا بریم تو.
YOU ARE READING
Endless love
Fanfictionزندگی بدون شیرینی هیچ معنای نداره شیرینی زندگی هم عشقه پس زندگی بدون عشق هیچ معنای نداره