یکم که گذشت و کم مونده بود من اشکم در بیاد بقیه امدن تو اتاق ولی لویی منو ول نکرد و من متوجه یه دختر با موهای طلایی شدم اون حتما باید پری باشه اون خیلی هاته شاید اونم معروفه اه چرا من جزء پیتبول وجنیفر و جاستین کسی رو نمیشناسم اوه البته کسای دیگه هم هستن ولی اسمشون رو نمیدونم این اصلا مهم نیست الان مهم هارولد و لویی ان و اینکه من نمیدونم قراره اخرش چی بشه. من دیدم هارولد اخر از همه امد تو و به در تکیه داد و تو چشمام نگاه کرد...اوه خدا همون نگاه کافی بود من از درون ذوب بشم ... من لویی رو زدم کنار اما اون کنارم وایساد و کمرم رو گرفت اوه لعنتی هارولد هنوز داره نگاه میکنه، یه دفعه نایل پرید بغل هارولد و گفت
_منم میخوام نامردیه.
هارولد نایل رو که مثل کنه ( :دی) بهش چسبیده بود رو از خودش جدا کرد و گفت
_برو اون ور حوصله ندارم.
_باشه.
نایل زود قبول کرد و رفت اون ور .
_تو هم که همیشه حوصله نداری..
زین بهش تیکه انداخت.
_وقتی میگم حوصله ندارم یعنی ندارم.
اون داد زد و از اتاق رفت بیرون...لعنتی همش تقصیر منه ( خوبه خودشم میدونه :دی) وقتی رفت بیرون زود نایل گفت
_اشکال نداره اون فقط یکم ناراحته کاریش نداشته باشید.
بخاطر همینه که من نایل رو دوسش دارم اون مثل بچه ها میمونه ولی درواقع یه مرد بالغه و درک بالای داره .
ما یکم دیگه تو اتاق موندیم و بچه ها گفتن خیلی خوششون امده و اینکه کار ما اینجا تموم شده البته روز اخر کاری ما زیاد خوب نبود ، از اتاق رفتیم بیرون و اولین چیزی که دیدم هارولد بود که رو کاناپه نشسته من چشمام همیشه روی اون متمرکز میشه. ما هم نشستیم که انجی گفت.
_خوب کار ما اینجا تموم شده دیگه ما میریم.
_کجا ؟ من نمیزارم شما حالا حالاها از زندگیم بری بیرون.
_خوب تصمیمی برای رفتن هم نداشتم.
لیام انجی رو از کنارش بغل کرد ، اونا خیلی با هم خوشحالن برعکس منو لویی و البته هارولد شاید لویی خوشحال باشه من بهش نگاه کردم اون یه لبخند بزرگ زد و دستشو انداخت رو شونم و منو به خودش نزدیک تر کرد ...اوه چرا انقدر همه چی سخت میشه اخه من چجوری دل لویی رو بشکنم اون خیلی نازه.
_منو انجی میریم بیرون و بعد من میخوام خونه خودم رو بهش نشون بدم...چیزه نگران نشو ایزی شاید شب نیاد.
اوه خدای من دیگه نمیشه اونا رو از هم جدا کرد.
_حالا بهت خبر میدم.
انجی گفت
_باشه.
_خوبه...عالیه من خودم میبرمت.
YOU ARE READING
Endless love
Fanfictionزندگی بدون شیرینی هیچ معنای نداره شیرینی زندگی هم عشقه پس زندگی بدون عشق هیچ معنای نداره