کابوس چیزی که همیشه با منه مهم نیست چند بار بیدارشم و دوباره بخوابم اون بازم به سراغم میاد هیچ راه فراری ندارم از این کابوس تکراری، بدترین کابوس زندگیم من میترسم انقدر این کابوس رو ببینم تا دوباره واقعی بشه برام ،هیچ قرص و دکتری نمیتونه منو خوب کنه تو دانشگاه چی بهشون یاد دادن اخه....من از فکرام امدم بیرون و خودمو تو آینه دیدم که رو تخت نشستم و عرق کردم و تند نفس میکشم و هارولد محکم به در ضربه میزنه.
_ایزیییی....چرا جواب نمیدی این درو باز کن.
من بلند شدم و درو باز کردم اون اول همه جامو با چشماش چک کرد.
_خواب دیدی؟
_بازم...
من گفتم و رفتم رو تخت نشستم.
_بازم؟
اون پرسید و یه لیوان از پارچی که رو میز تو اتاقم بود برام اورد._من هر شب کابوس میبینم هارولد برای همینه من برای کسی خوب نیستم.
_داری با من شوخی میکنی...
اون رو به روم نشست و ادامه داد.
_برای یه همچین چیز مسخره ای....ایزی ما میتونیم اینو درست کنیم میریم دکتر..
_اونا بدرد نمیخورن هیچ کدومشون منو خوب نکردن.
من گفتم و به دستام نگاه کردم._شاید تو فقط به من نیاز داشته باشی.
چی من با چشمای گرد نگاهش کردم.
_بیا...من دعوای توام.
_چی؟
اون دستاشو باز کرد تا برم بغلش._هارولد من جدی م....
اون نزاشت حرف ام تموم شه و منو برد تو بغلش منم بغلش کردم و همین الان متوجه شدم که اون فقط یه شرت پاشه ....فاک._خوب من قرص تو ام از این به بعد باید هر شب اول منو بخوری بعد بخوابی.
من از بغلش امدم بیرون و خیلی بد نگاهش کردم.
_به جان تو منظورم اون نبود...حداقل این دفعه نبود...میگم تو هر شب باید بغلم کنی... اون جوری نگاه نکن ....
من خندیدم چون قیافش خیلی با مزه شده بود....
_اره بخند به من بخند.
اون گفت و خودشو انداخت اون ور تخت و رفت زیر پتو و بالشتش رو درست کرد._راحتی؟
اون میخواد اینجا بخوابه؟
_اره...شب بخیر.
اون چشماش رو بست و یه صدای خرو پف از خودش در اورد اوه خدا من اگه نمیخواستم ازش دوری کنم الان ....من الان با اون هیچ غلطی نمیکردم پس بهتره یه کاری کنم.اها.._الفردو پیسی پیسی....
من صداش کردم خوبه اون تو اتاقم بود.
YOU ARE READING
Endless love
Fanfictionزندگی بدون شیرینی هیچ معنای نداره شیرینی زندگی هم عشقه پس زندگی بدون عشق هیچ معنای نداره