part 29

259 43 15
                                    

داستان از نگاه ایزابل

من الان نزدیک ساحلم و از همینجا میتونم ببینم که لویی اونجا ایستاده و اون خیلی به خودش رسیده و این منو ناراحت میکنه وقتی دیدم اون یه لبخند داره نه اینکه من ناراحتم اون خوش حاله من دوست دارم اون همیشه بخنده ولی این خنده یعنی اون امید داره ما دوباره با هم دوست میشیم.

_سلام.

من وقتی رسیدم بهش گفتم.

_سلام.

اون گفت و منو بغل کرد.اون بعدش بهم نگاه کرد و تو چشماش یه امید بود.

_لویی من میخواستم که با هم حرف بزنیم راجب دیروز.

_میشنوم عزیزم.

_ببین لویی ما برای هم خوب نیستیم تو خیلی خوبی و به نظر من تو لایق یه ادم خیلی بهتری.

من نمیتونم وقتی حرف میزنم تو چشماش نگاه کنم.

_چی داری میگی تو ایزی من نمیخوام کسی دیگه رو میفهمی که گفته من از تو بهترم.

_لویی خواهش میکنم کسی نگفته خودم میگم ما به درد هم نمیخوریم

_ایزی تمومش کن اینجوری نکن.

اون دستمو گرفت و با یه دستش صورتمو گرفت و مجبورم کرد تو چشماش نگاه کنم.

_به من نگاه کن من دوست دارم ما میتونیم از اول شروع کنیم لطفا بیا همه رو از اول شروع کنیم

_نمیشه لو نمیشه.

_چرا؟ اخه چرا؟

_خواهش میکنم لویی انقدر سختش نکن من دارم از عذاب وجدان میمیرم.

_نه نه مهم نیست من نمیخوام تو رو ناراحت کنم.

وقتی آنقدر اون خوبه من نتونستم  و گرمی اشکها رو روی صورتم حس کردم.

_ششششش گریه نکن لطفا.

_لویی بیا مثل قبلا فقط دوتا دوست باشیم.

_این سخته ایزی خیلی سخته.

_خواهش میکنم لویی این برای من دردناکه من یه عوضی ام.

_نه نه تو هنوز فرشته منی.

_نه  لویی من یه فرشته نیستم.

_نه تو اشتباه میکنی....باشه قبوله بیا فقط دوتا دوست باشیم میدونم این خیلی سخته ولی بهتر از اینه که دیگه نبینمت.

_لویی لطفا این کارو نکن اینا رو نگو سرم داد بزنم باهام دعوا کن هر چی دوست داری بگو ولی انقدر خوب نباش خواهش میکنم.

_اخه من چجوری با تو دعوا کنم وقتی انقدر دوست دارم؟

_لوووو...

_ششش من میتونم یه چیزی برای اخرین بار به عنوان دوست پسرت ازت بخوام؟

_ا...اره

Endless loveWhere stories live. Discover now