داستان از نگاه هری
نه نه من نمیزارم این بازم اتفاق بیوفته نمیزارم گند زده بشه به زندگیم ، دوباره اون اتفاق بیفته ، من واقعا نمیتونم تحمل کنم و همینجا بشیم و اون همینجور ازم دورتر دورتر بشه تا دیگه چشمام نبیننش ، نه اون به من تعلق داره فقط من ، من نمیزارم دوباره لویی این کارو با من ،نه ،نه با اون بکنه اون قراره خوشحال باشه من اون از همه اینا دور میکنم اره... من هیچ وقت نمیتونم بگم کاش هیچ وقت به اکس فکتور نرفته بودم چون اونجوری دیگه این دوستای خوب رو نداشتم ، با لویی خیلی خوب و صمیمی بودم ما انقدر باهم خوب بودیم که همه میگفتن ما باهمیم ولی اون جور نبود اون منو نابود کرد جوری شدم که دیگه برام هیچ دختری مهم نبود من دیگه هیچ رابطه ای واقعی نداشتم یا یه شب بوده یا حتی چند ساعت ولی با امدن ایزی باز همه چی فرق کرد با امدن عشق اره من میتونم اسمشو بزارم عشق چون قبلا تجربه کردم میدونم چیه و این یه عشقه و من دیگه نمیتونم اونم از دست بدم ، ایزی من از دستت نمیدونم. من تو فکرام غرق شده بودم که نایل در رو باز کرد و امد تو کنارم رو تخت نشست و گفت
_عجب دست پختی داره پسر من فکر کنم باید من زودتر مخشو میزدم نه لویی.
من بهش چشم غره رفتم ، مسخره.
_هی پسر انقدر ناراحت نشو خوب تو هم بالاخره یکی رو پیدا میکنی.
نایل گفت اون دیونه شده.
_نایل اون بازم ازم میگیرش...لویی ...لویی همیشه ازم میگیره...من دیگه نمیخوام جزء ایزی با کسی باشم این رو بفهم.
_میدونم هری واقعا من متاسفم ...اون اتفاقی که برای سوفی افتاد واقعا ناراحت کننده بود ....من یعنی ما فهمیدیم تو چقدر دوسش داشتی ، سوفی یه دختر خوب بود با یه قلب پاک...
من پریدم وسط حرفش.
_اره بود....ولی لویی به لجن کشیدش.
_لویی کار اشتباهی کرد خودشم میدونه من مطمئنم که اون نمیخواد دوباره اتفاق بیوفته .
_نه نایل ....نه من نمیزارم، ایزی نه... اون نه.
_من نمیدونم میخوای چیکار کنی هری اون دختر خوبیه قلبشو نشکن.
_من میخوام جلوی تیکه تیکه شدن قلبشو بگیرم.
من گفتم و واقعا هم میخوام این کارو بکنم ، نایل بهم یه لبخند زد و گفت
_تو خیلی دوستش داری.
_اره من خیلی دوسش دارم.
گفتنش برای خودمم عجیبه ولی من راستشو گفتم.
_بریم پایین؟
_بریم.
من قبول کردم چون میخوام پیش ایزی باشم من نمیخوام اونا رو تنها بزارم نمیخوام لویی بهش نزدیک بشه ، منو نایل از پله ها پایین رفتیم و وقتی من سرم رو اوردم بالا هوای تو ریه ام خالی شد و دیگه نمیتونستم نفس بکشم ...ایزی و لویی تو سالن تنها بودن و لویی دستش رو کمرش بود و ایزی هم بازو هاشو گرفته بود و اون..اون...لویی داشت لباشو اروم رو لبای ایزی تکون میداد ، برای یه لحظه همه جا تاریک شد ، نه قرمز شد و من میخواستم لویی رو بکوبم رو زمین و خفش کنم من یه قدم به سمتش رفتم ، نایل دستمو گرفت و گفت
_هری اروم باش خواهش میکنم.
اون وقتی گفت ، اونا تمومش کردن ایزی وقتی منو دید پشتشو بهمون کرد و لویی دستشو کشید پشت گردنش ولبخند زد و گفت.
_اههه...شما امدین؟
_آشغال عوضی.
من فقط تونستم همینو داد بزنم که باعث شد ایزی هم برگرده نایل دستمو کشید و منو به سمت در برد .
_ولم کن نایل بزار این بازی رو تمومش کنم.
_خفشو هری بیا بریم.
اون منو بزور کشید بیرون و تقریبا پرتم کرد تو ماشین و زود اون ماشین لعنتی رو روشن کرد و راه افتاد لعنت بهش لعنت به همه.
داستان از نگاه ایزابل
اوه خدای من اون مارو دید خیلی برام مهم نیست که یه نفر من رو موقع بوسیدن دوست پسرم ببینه ولی نمیدونم چرا پیش اون نمیشه من الان یه احساس گناه دارم خودمم نمیدونم چرا ، اصلا چی شد ما هم دیگه رو بوسیدیم؟ من امدم کیفم رو بردارم و لویی یک دفعه منو بوسید و من نتونستم پسش بزنم اما وقتی میبوسیدمش حس خاصی نداشتم این خوب نیست اصلا خوب نیست.
_من باید ببینم اون چه مرگشه.
_ولش کن حالش خوب نیست.
_تو دیگه چه موجودی هستی؟
_خوب به کسی نگو ولی من یه فرشتم که بالاشو کندن.
من گفتم و ما یکم خندیدیم.
_من دیگه برم.
_باشه.
من رفتم تو اتاق و تمام سعی ام رو کردم تا به کارم متمرکز بشم ولی فقط داشتم به هارولد فکر میکرد و اینکه وقتی لویی رو بوسیدم هیچ حسی نداشتم من چرا انقدر به هارولد فکر میکنم؟
_________________________________________:
چطور بود از نگاه هری داشتیم؟
بیچاره هریییییی:'(
YOU ARE READING
Endless love
Fanfictionزندگی بدون شیرینی هیچ معنای نداره شیرینی زندگی هم عشقه پس زندگی بدون عشق هیچ معنای نداره