part 7

345 44 10
                                    

برام هیچی مهم نیست من این دستگاه مسخره رو پیدا میکنم.

_ببین ایزی عزیزم اونجا اصلا جای خوبی نیست باشه؟ تو نباید بری اونجا.

اقای سانتیاگو گفت.

_اقای سانتیاگو میدونید من کارم برام مهمه و اصلا دوست ندارم چیزی کم باشه، پس خواهش میکنم بگین.

من ازش خواهش کردم ولی التماس نه من از کسی التماس نمیکنم.

_گفتم خطرناکه تنها نمیتونی بری اونجا.

اون دوباره حرف شو تکرار کرد.

_خوب سانتی من باهاش میرم.

هارولد گفت ،چیییییی؟؟؟ سانتی اون گفت سانتی.

_سانتی؟؟

اقای سانتیاگو گفت و خندید هارولد هم شونه هاشو انداخت بالا و اون ادامه داد.

_باشه میگم.اما باید مراقبش باشی.

چی من خودم میتونم از خودم مراقبت کنم.

هارولد یکی از دستاشو اورد بالا و گفت

_قول میدم سالم برش میگردونم.

_باشه

اقای سانتیاگو گفت اونا چه زود صمیمی شدن؟

_بسه... میشه اون ادرس لعنتی رو بهم بدی؟

من به جفتشون پریدم.

_اره ولی باید یه چیزای بگم.

اون از حالت شوخ یک دفعه جدی شد و ادامه داد.

_ببنین اونجا دیو دو سر نداره ولی خطر ناکه اوجا یه دهکده اس که 4ساعت از اینجا فاصله داره و روی نقشه هم قرار نداره.اون دهکده قدیمیه و محل رفت و امد موتور سواراست .

موتور سوار؟ اوجا دیگه کجاست؟ این دیونه گیه.

اقای سانتیاگو رو یه کاغذ ادرس درست رو نوشت داد به هارولد و گفت.

_هی جون نزار کسی بهش نزدیک بشه.

_باشه.

هارولد گفت اونا واقعا چه شونه یه شهر پر از موتور سوار که ترس نداره. داره؟

_باشه ممنون که کمک کردین ما دیگه باید بریم.

گفتم و تیشرت هارولد رو کشیدم تا اون هم بیاد.

_خداحافظ بازم میگم مراقب باشید .

اقای سانتیاگو گفت.

_باشه خداحافظ.

منو هارولد با هم جواب دادیم.

وقتی رفتیم بیرون مغازه دستمو اوردم جلو و گفتم.

_خوب ادرسو بده به من ، من خودم میتونم برم.

_چی تو فکر کردی من میزارم تو تنها بری اونجا؟

Endless loveWhere stories live. Discover now