part 24

224 43 11
                                    

داستان از نگاه هری

وقتی تماس رو قطع کردم رفتم پایین همه اونجا بودن و وقتی برگشتم همه بهم نگاه کردن ...اره وقتی تلفن یه نفر زنگ میخوره و اون میدوه طبقه بالا خوب همه بهش شک میکنن.

_تماستون تموم شد؟

زین پرسید .

_بله.

من نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و یه لبخند دارم.

_حالا دختره کی هست؟

زین بازم پرسید.ایزی.

_دختری در کار نیست.

اره هست و اون ماله منه لویی.

من رفتم کتم رو پوشیدم وقتی خواستم سوئیچ رو بردارم یه فکری کردم بهتره با تاکسی برم اگه کسی ماشین منو جلو در خونه ایزی ببینه میفهمه اونجام با اون ماشین تابلو من پس من با تاکسی میرم.

_کجا میری؟

لویی پرسید.

اممم خونه دوست دخترت که اتفاقا همین چند ساعت پش تو اتاق بغلی داشتم میبوسیدمش.

_بیرون.

من فقط همین رو تونستم بگم.

_بیرون؟

_اره شاید شب هم نیام.

خوب نگران نباش من نمیخوام دوست دخرت رو به فاک بدم حداقل تا وقتی با توه شایدم نه...ولی امشب نیست.زین سوت زد و من برگشتم سمتش و گفتم.

_خفشو زین.

_من که چیزی نگفتم.

من بهش چشم غره رفتم و نگاه ام به نایل افتاد و اون با چشماش ازم پرسید چی شده.و من فقط ابرو هام رو انداختم بالا خوب اون میدونه من ایزابل رو دوست دارم و میدونه میخوام برم پیشش اگه بهش بگم اون چیکار میکنه؟من از خونه امدم بیرون و سوار تاکسی شدم و ادرس رو که به سختی از شرکتشون گرفتم رو دادم به راننده.وقتی رسیدم یه نفس عمیق کشیدم واقعا عمیق و چند بار زدم به در خدایا کمکم کن...اون چند لحظه بعد درو باز کرد و خیلی نگران به نظر میومد من زود رفتم تو .

_سلام.

نمیدونم چی قراره بهم بگیم ولی این خوب بود باید یه جوری حرف بزنم.

_سلام ...بشین.

اون به کاناپه اشاره کرد من کتم رو در اوردم و گذاشتم رو دسته مبل و نشستم.

_قهوه یا چای؟

لعنتی ما خیلی رسمی حرف میزنیم دقیقا برعکس چند ساعت پیش.

_فقط یه کمی اب.

_باشه .

اون رفت تو آشپزخونه خونه و من نفسم رو دادم بیرون از کی نگه داشته بودم از جلو در یا...اه من چی میگم ؟ یعنی میخواد بگه اشتباه کرده و لویی رو دوست داره...نه نه اون موقع که منو میبوسید من حسش کردم عشق رو دوست داشتن رو حس کردم اون دوستم داره میدونم.

Endless loveWhere stories live. Discover now