_خوبه حداقل رنگای درست رو خریدی.
من به انجی تیکه انداختم.لویی خندش گرفته ولی لیام نه اون واقعا از انجی خوشش میاد؟
_خوب پسرا قرار بود شما وسایل های که واسه اتاق میخواین رو روی یه کاغذ بنویسید.
زین از جاش بلند شد و از توی یه کشو کاغذ رو اورد داد به من ، داشتم به اون لیست بزرگ و چرت پسرا یه نگاهی مینداختم با صدای نایل بهش نگاه انداختم .
_من یه چیز دیگه هم میخوام.
_نایل خفه شو.
زین گفت چرا مگه اون چی میخواد؟
_نه بگو
من گفتم نایل یه لبخند زد به زین امد بهم نزدیک تر شد و ادامه داد.
_من یه دستگاه موسیقی قدیمی میخوام.
_خوب اینکه چیزی نیست من برات میگیرم.
_نمیتونی.
زین گفت.
_چرا؟
واقعا چرا، من میتونم.
_اون یه دستگاه خیلی قدیمیه اون با برق کار نمیکنه.... یعنی هم با برق کار میکنه ولی باید توش پول بندازی.
نایل گفت ، پول؟ من تاحالا ندیدم اونا با برق و دکمه های صدا کار میکنن.
_این باید خیلی قدیمی باشه تو نمیدونی کجا میشه این دستگاه رو پیدا کرد؟
از نایل پرسیدم.
_نه من نمیدونم.
_بیا ،حالا این دستگاه نباشه هم میشه.
زین گفت ،صبر کن شاید اون بدونه.
_صبر کنین من یه نفر رو میشناسم کارش با وسایل های قدیمیه.
نایل یه لبخند بزرگ زد و گفت.
_واقعا ؟
_اره شاید اون داشته باشه شایدم بدونه این دستگاه موسیقی قدیمی از کجا میشه پیداش کرد.
من دستگاه موسیقی قدیمی رو بایه حالتی گفتم که نایل زد تو پهلوم و گفت .
_هی به من تیکه ننداز.
من فقط خندیدم اونا پسرای خوبی ان البته هارولد یکم عجیبه وقتی کسی نیست خوبه اما وقتی یه نفر دیگه پیشمونه بد میشه.
_تو میخوای بری پیش اقای سانتیاگو ؟
انجی ازم پرسید
_اره .
با فکر کردن به اون یه لبخند امد روی لبم اون پیر مرد مهربون.
_باشه پس سلام منو بهش برسون بگو میرم پیشش تا ببینمش.
چی صبر کن اون باهام نمیاد؟
_تو باهام نمیای؟؟؟
_نه من اینجا میمونم تا یکم از کارا رو درست کنم.
YOU ARE READING
Endless love
Fanfictionزندگی بدون شیرینی هیچ معنای نداره شیرینی زندگی هم عشقه پس زندگی بدون عشق هیچ معنای نداره