وقتی رسیدن خونه، مایدینگ کیفش رو پرت کرد یه ور و با خستگی روی مبل افتاد و شروع کرد به غر زدن:
" انقدر نشستم کونم بی حس شده"
ان زیان روی مبل نشست و مایدینگ به غر زدنش ادامه داد:
" دیگه حالم از اینکه هر روز تو اتوبوس بشینم و برم مدرسه بهم میخوره! همش تقصیر توعه که نمیتونم یه صبحونه درست و حسابی بخورم و بعد با آرامش برم مدرسه"
"خوب بلدی دیگران رو متهم کنی"
"اگه تقصیر تو نیست پس تقصیر کیه؟"
"پس حلقه ام رو پس بده"
مایدینگ دستش رو پس کشید.
"تو خواب ببینی! چطور میتونی چیزی که دادی رو پس بگیری؟ خیلی بدجنسی"
"میتونم بدجنس ترم باشم"
ان زیان مایدینگ رو گرفت و سعی کرد حلقه رو از دستش دربیاره. مایدینگ دست و پا زد و خودش رو از دستای ان زیان بیرون کشید و با خنده گفت:
"اگه این حلقه همینجا که هست بمونه، منم میمونم اما اگه پسش بگیری، منم میرم قبل که اینکه کاری بکنی خوب فکر کن"
"انتخاب من رفتنته"
ان زیان فقط حوصلش سر رفته بود و میخواست سر به سر مایدینگ بذاره اما مایدینگ فکر کرد که داره جدی میگه. مایدینگ حلقه رو در آورد و خواست یه جای امن قایمش کنه که یه چیزی تو ذهنش جرقه زد. وقتی ان زیان حواسش نبود، حلقه رو بین باسنش گذاشت و فشار داد.
"حلقه رو گم کردم. نمیتونم هیچ جا پیداش کنم. اگه پیداش کردی اونوقت دیگه چیزی نمیگم"
متاسفانه ان زیان همه چیز رو دیده بود. هرچند از اعماقش وجود دلش نمیخواست شاهد همچین صحنه ای باشه! چطور یه نفر میتونه چیزی تو اونجاش قایم کنه؟
ان زیان نزدیکش شد و محکم زد در کونش در نتیجه مایدینگ خودش رو شل کرد و حلقه همون موقع از تو شورت مایدینگ دراومد و افتاد روی زمین. ان زیان حتی به خودش زحمت نداد تا وضعیت رو چک کنه. نیم نگاهی به مایدینگ انداخت و گفت.
"تازه الان فهمیدم چه آدمی هستی"
مایدینگ که دستش رو شده بود، از خجالت قرمز شد و انکار کرد:
"منظورت از این حرف چیه؟"
"تو یه منحرفی!"
ان زیان با تحکم گفت و بعد به حموم رفت.
مایدینگ رو به انزیان، حالت چهره ی زشتی به خودش گرفت. حلقه رو برداشت و دستش کرد. به سمت در حموم رفت.
"مگه چیه که حلقه رو اونجا بذارم؟ تو خودت چیزتو اونجا میذاری! همه میذارن!"
صدای اب قطع شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/224155645-288-k855300.jpg)
YOU ARE READING
Will you still love me even if Im a man?
RomanceAuthor: Angelina " هی همکلاسی، یه دقیقه صبر کن " آن زیان برگشت و به مایدینگ که همینطور داشت حرف میزد نگاه کرد. " اممم...باید یه چیزی ازت بپرسم" "هوم " " تو از مردا خوشت میاد؟ " !!! من فقط مترجمم نه نویسنده !!!