وقتی به اتاق هتل رسیدن، مایدینگ چمدونش رو گذاشت زمین، با ذوق به اطراف اتاق نگاه کرد، یه اتاق دو نفره بود. از در شیشه ای، میتونست منظره ی زیبای بیرون رو ببینه. یه استخر گِرد که آبی شفاف و زلال داشت، درخت های نخل، شن، همه ی این ها باهم یه منظره ی بهشتیِ زیبایی از یه جزیره ی گرمسیری رو تشکیل میدادن.همه میگفتن سانیا از زیبایی خیره کننده ای تشکیل شده و دروغ هم نمیگفتن. مایدینگ روی تخت دراز کشید. همه چیز اینجا؛ نسیم خنکی که از طرف دریا میوزید، گرمای آفتاب، منظرهی شگفت انگیز اقیانوس، مردم دوست داشتنی و از همه مهم تر ان زیانی که کنارش ایستاده بود. مایدینگ حس میکرد تو لطیف ترین نقطه ی زمین قرار داره.
"ان زیان، ممنونم که منو به این بهشت آوردی"
ان زیان که کنار در شیشه ای ایستاده بود، سرشو به طرف مایدینگ برگردوند:
"با توجه به حرفت، ما بهشت های خیلی زیادی داریم. تو نبودی که میگفتی میخوای بری مالدیو؟"
حق با ان زیان بود. بیرون از اینجا کلی جاهای قشنگ دیگه وجود داره.
مایدینگ به سقف زل زده بود و داشت سعی میکرد به یاد بیاره که کِی این راز ها رو به ان زیان گفته بود. اون باید میرفت به اعماق خاطراتش. زمانی که مست بود و ان زیان اون رو کول کرده بود، گفته بود اگه لاتاری رو ببره، یه سر به مالدیو میره. باورش نمی شد که ان زیان چیزی که خودش یادش رفته رو انقدر واضح یادشه. یهو تو دلش پروانه احساس کرد. هر چیز کوچکی که ان زیان انجام داده بود، انقدر خوشحالش کرده بود که میتونست بخاطرش بمیره.
"باید اونجارو اخرین مقصدمون قرار بدیم"
"واسه چی؟"
"اونجا، به هم قول میدیم که تا ابد پیش هم بمونیم"
تا ابد پیش هم موندن چیزی بود که سخت به دست میومد.
"واقعا فکر میکنی باهات موافقت میکنم؟"
"نمیکنی؟"
مایدینگ با زیرکی ازش پرسید و موضوع رو به سمت ان زیان برگردوند.
"اونموقع تو هم باید همیشه پیشم باشی که ببینی این کارو واست انجام میدم"
ان زیان سرشو برگردوند و از منظره ی بیرونِ در شیشه ای لذت برد.
درسته که ان زیان مستقیما نگفت اما مایدینگ این حرفشو به معنای موافقت در نظر گرفت. نیازی نیست چیزی بگی، من همیشه پیشت میمونم و منتظر میمونم که قولتو انجام بدی.
نمیخواد چیزی بگی، میدونم که یه روزی میای جلوم وایمیستی و ازم میپرسی "مایدینگ، باهام ازدواج میکنی؟"
اینکارو میکنی، ان زیان؟
مایدینگ از تخت پاشد و با حرفش یه تنه گند زد به فضای شیرین بینشون:
ESTÁS LEYENDO
Will you still love me even if Im a man?
RomanceAuthor: Angelina " هی همکلاسی، یه دقیقه صبر کن " آن زیان برگشت و به مایدینگ که همینطور داشت حرف میزد نگاه کرد. " اممم...باید یه چیزی ازت بپرسم" "هوم " " تو از مردا خوشت میاد؟ " !!! من فقط مترجمم نه نویسنده !!!