Chapter 13: وظیفت به عنوان عشقم

98 20 5
                                    


مایدینگ مطمئن شد که آن زیان یه ایستگاه دور تر از خونه پیادش کنه. نمیخواست که خانوادش از رابطه‌ش با آن زیان بویی ببرن.

" مایدینگ "

" هومممم؟ "

" میخوای تا آخرش با من بمونی؟‌ "

مایدینگ از شنیدن این سوال شوکه شده بود

" چرا همچین چیزی ازم میپرسی؟ نکنه از همین الان خسته شدی؟ این فکرو از سرت بیرون بنداز. من نه تنها تو این زندگی که تو زندگی بعدیتم وبالت میشم."

وقتی بحث عشق و عاشقی میشد مایدینگ از اون کنه ها بود. و هیچوقت تسلیم نمیشد.

" پدر و مادرت دیر یا زود میفهمن.... "

بحث سنگینی برای بازکردن بود. اینطورم نبود که مایدینگ به این موضوع فکر نکرده باشه. مایدینگ میدونست زندگی قرار نیست یه تخت پر از رز برای اون و آن زیان فراهم کنه. چرا برای رابطش نیاز به تایید زوج های نرمال داشت؟

" میدونم منظورت چیه ولی لازم نیست عجله کنیم... "

قبل از اینکه مایدینگ نظریه اش رو تموم کنه آن زیان حرفش رو قطع کرد و گفت

" تا کی میخوای اینجا بشینی؟ زودباش پیاده شو "

داشت دیر میشد. مایدینگ به بیرون از پنجره نگاه کرد و بعد سرشو به طرف آن زیان برگردوند و خیلی کوتاه گونه آن زیان رو بوسید.

" شب بخیر آن زیان "

و با گفتن این حرف سریع از ماشین پیاده شد. آن زیان با دیدن مایدینگ که فقط با یه بوسه اونم روی گونه انقدر خجالت کشیده بود نتونست جلوی لبخندشو بگیره. از اونطرف مایدینگ نتونست نگاهش رو از ماشین برداره و فقط وقتی که ان زیان ماشین رو روشن کرد و دور شد، به سمت خونه راه افتاد. مایدینگ با فکر کردن به اینکه آن زیان دیگه کنارش نبود موجی از تنهایی به جونش افتاد. درحال حاضر دیگه این مسئله که عشقش یه مرده اذیتش نمیکرد. حتی براش مهم نبود که مردم به چشم یه منحرف بهش نگاه کنن. وقتی عاشق میشی، دیگه همه ی این چیزا برات بی معنی میشه...

روز بعد مایدینگ برای گرفتن گواهینامش ثبتنام کرد. اون قطعا سر حرفش میموند! اینکارو به دو دلیل مهم انجام میداد: اول به خاطر آن زیان و دوم به خاطر امنیتشون. و از اونجایی که میخواست هرچه زود تر اینکارو انجام بده با امید به اینکه بتونه ماشین آن زیان رو قرض بگیره اون همه راه رو تا خونش رفت. هرچند خیلی خسته بود اما نمیخواست به این موضوع اقرار کنه. با فکر روندن اون ماشین حسابی هیجان زده شده بود.

وقتی آن زیان درو باز کرد و چشمهای ستاره ای مایدینگ رو دید به سردی گفت

" بازم تو؟؟ "

" منظورت اینه نمیتونم به خونت بیام؟ به هرحال، همکلاسی عزیزم مایلی که به من یاد بدی چطور رانندگی کنم؟ قراره به زودی امتحان بدم. "

Will you still love me even if Im a man?Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang