"آروم بگیر"
ان زیان به مایدینگ که خیلی عصبانی بود گفت.
ولی چطور میتونست آروم بگیره وقتی تا حد مرگ ترسیده بود. این دیگه چه سوپرایز کوفتی ای بود؟ فقط خیلی ظالمانه بود.
ان زیان به پایین تنه ی مایدینگ داشت نگاه میکرد و وقتی که روش رو برگردوند مستقیما به رون هاش خیره شد. مایدینگ به وضوح می تونست ببینه که شونه های ان زیان دارن از خنده میلرزن. چیز دیگه ای که مایدینگ رو بیشتر عصبانی و خجالت زده میکرد این بود که فکر کرده بود واقعا یکی سعی داشت بکشتش و آخر شلوارش رو خیس کرده بود.. صورتش قرمز شد. پرید رو ان زیان و با خشم تکونش میداد.
"زهرمار! داری به چی میخندی؟ اصلا هم خنده دار نیست. همشم تقصیر توعه!"
ان زیان خنده اش رو نگه داشت و مایدینگ رو آروم کرد.
"باشه. درش بیار و برو بشورش."
مایدینگ نگاهی به اطراف کرد. نظر میومد یه جایی وسط جنگل باشه. کسی اون اطراف نبود. فقط یه خونه کوچیک با استایل اروپایی اونجا بود. شبیه خونه های ساده شکارچی ها بود که مایدینگ تو فیلم ها دیده بود. ولی مایدینگ بیشتر از این نمی تونست درمورد این جای عجیب اهمیت بده. مستقیم راهی خونه شد و وقتی که داشت راه میرفت سرشو برگردوند تا به ان زیات هشدار بده.
"اجازه نداری بخندی"
"حله"
بعد اینکه دو قدم برداشت، دوباره سرش رو برگردوند.
"چرا هنوز صدای خنده میشنوم؟ گفتم اجازه نداری بخندی"
"نخندیدم"
"دروغ میگی"
مایدینگ با شلوار خیسش، در خونه رو باز کرد و واردش شد. با اینکه بیرون خونه ساده بود، داخلش گرم بود. دیوارای نارنجی، مبلمان کلاسیک اروپایی و یه تابلوی زیبای نقاشی روی دیوار. اونجا خبری از تلویزیون و مبلمان مدرن بود و همه چیز ساده بود. مایدینگ احساس می کرد به یه قرن پیش سفر کرده. خونه سبک خاص خودش رو داشت. حتی پیانوی توی هال هم کلاسیک بود. مثل یه مرد پیر بود که تو مسیر زندگیش با چیز های زیادی مواجه شده بود و همچنان خوب مونده بود.
مایدینگ شیر آب فرسوده رو باز کرد اما ازش آبی نیومد. نه حتی یه قطره.
"آب نیست. چیکار کنم الان؟"
"اون پشت یه دریاچه هست."
مایدینگ در پشتی رو باز کرد. اون نمی تونست از جلو ببینتش. این خونه جلوی یه دریاچه درست شده بود. یه زمین بازی با تخته های چوب و تاب اونجا دید. با نشستن روی نیمکت، پاهاش میتونست آب رو لمس کنن. آب انقدر تمیز و زلال بود که می تونست ماهی هایی که دارن شنا میکنن رو ببینه.
YOU ARE READING
Will you still love me even if Im a man?
RomanceAuthor: Angelina " هی همکلاسی، یه دقیقه صبر کن " آن زیان برگشت و به مایدینگ که همینطور داشت حرف میزد نگاه کرد. " اممم...باید یه چیزی ازت بپرسم" "هوم " " تو از مردا خوشت میاد؟ " !!! من فقط مترجمم نه نویسنده !!!