هفته ی بعد ، لی مینگ جلوی در اتاق آن ایستاده بود و در میزد . میدونست یه غلطی کرده که باید مسئولیتش رو بپذیره . در باز بود . لی مینگ نگاهی به آن زیان انداخت ، ظاهرش افتضاح بود ، همین باعث شد پاهای لی مینگ از اینی که هست بیشتر سست بشه . ممکن بود بعد از گفتن حقیقت پس گردنی بخوره ولی نباید پا پس میکشید.
" آن ... من باید یه چیزی رو برات توضیح بدم"
آن زیان بدون هیچ حرفی به لی مینگ خیره شد . لی مینگ به وضوح استرس داشت ولی باز هم با سریع ترین سرعت ممکن ، جریان رو برای آن زیان توضیح داد .
بعدش به آن زیان نگاه کوتاهی انداخت به اتاق خودش برگشت .
الان احساس سبکی میکرد . هرچند قیافه ی آن زیان پوکر بود ولی لی مینگ میتونست حس کنه که یچیزی تغییر کرده .
جولی فکرشم نمیکرد همه چیز انقدر خوب پیش بره ولی پایان این قضیه انقدر خوب بود که شوک بزرگی بهش وارد کرد .
به نظر میومد همه چی دست سرنوشت باشه ، الان بهترین وقت برای جولی بود تا عشقش رو به آن زیان نشون بده .
وقتی کلاس تموم شد ، تنها کسایی که تو کلاس مونده بودن ، آن زیان و خودش بودن . جولی خیلی استرس داشت ، اخه این اولین بار بود که با آن زیان تنها میشد.
موهاش رو از روی صورتش کنار زد و گفت :
" آن زیان ، ما خیلی وقته همدیگه رو میشناسیم ، ولی الان میتونم بهت بگم که چقدر دوستت دارم ، الان باشکوه ترین لحظه توی زندگی منه ، میشه عشق منو نسبت به خودت بپذیری؟"
آن زیان اخمی کرد
" تو دیگه کی هستی؟"
جولی برای اینکه بتونه با آن زیان توی یه کلاس باشه کلی تلاش کرده بود ولی آن زیان هنوز اون رو به عنوان یه غریبه میشناخت. جولی به سختی به لبخند زدنش ادامه دادو گفت:" واقعا منو یادت نمیاد؟ من خیلی وقته اینجام، ولی تو هیچ وقت حتی یه نیم نگاهم بهم ننداختی ، خیلی بی ادبی ولی الان مهم نیست چون من همیشه تورو به یاد میارم . من جولی ام "
آن زیان تکیه شو به میز داد و به جولی نگاه کرد بعد از اون جولی رفت کنار آن زیان.
آن زیان درست رفت سر اصل مطلب :
" نمیخوای چیزی درمورد عکسای مایدینگ بگی؟"جولی هینی کشید و بعد بلافاصله حرف آن زیان رو انکار کرد.
" نمیدونم داری درمورد چی حرف میزنی"آن زیان با چشم های باریک شده بهش نگاه کرد:
" واقعا؟"
اینقدر چشم های آن زیان باریک شده بود که جولی دیگه نمیتونست چشماشو ببینه :
" حالا که رفته چرا باز بحثشو پیش میکشی؟ اون لیاقت تورو نداشت "
" جولی من اصلا آدم جنتلمنی نیستم" آن زیان تهدیدوارانه گفت." ولی من خیلی وقته دوستت دارم ! حتی بخاطر تو رفتم لاغر کردم! چرا بهم توجه نمیکنی؟ اون از من بهتره؟ بهت ثابت میکنم که میتونم برات بهتر از اون باشم"
جولی خیلی عصبی بود ، نمیتونست درمورد حرف های آن زیان احساساتش رو کنترل کنه ." از زنایی مثل تو متنفرم"
" چرا همچین حرفی میزنی؟ اینقدر عشقم نسبت بهت بی ارزشه؟ "
" دیگه نمیخوام ببینمت ، فهمیدی؟"
جولی اینو گفت و زد زیر گریه ، صدای زجه هاش توی کلاس خالی اکو میشد . عشقش به سادگی رد شده بود و نمیتونست هضمش کنه . فکر میکرد اگه مایدینگی وجود نداشته باشه ، خودش میشه معشوقه آن زیان.
دلیل اینکه نمیتونست هضم کنه این بود که نمیدونست عشق چیه . چیزی که هیچ وقت متوجه نمیشد این بود که آن زیان هرگز به اون تعلق نداشت . شاید دهتر حیله گری باشه ، ولی بعضی وقت ها هیچ کاری از دستش برنمیاد.
مایدینگ عین زامبی ها شده بود ، با همکلاسی های جدیدش صحبت نمیکرد ، درس میخوند و به حرف های استادش سر کلاس گوش میداد . هر روزش رو پر کرده بود تا نتونه به اون مرد فکر کنه و دلتنگش بشه.تنها نگرانیش روزی بود که خانواده هاشون متوجه این موضوع بشن.
زندگی مایدینگ ادامه داشت ولی خب .. میدونین خیلی ناراحت هم بود.
شاید ناراحتیش به خاطر این بود که دیگه نمیتونست با دوست دخترش تو یه جا باشه ، ولی خب اونا میتونستن گه گاهی باهم قرار بذارن مگه نه؟
بعد از صبحانه ، مایدینگ به کالج رفت و روز خسته کننده اش رو از سر گرفت.مایدینگ از گوش دادن به حرفاشون بیزاربود ... اخه اونا چی از زندگی میدونن؟ اصلا وقتی آن زیان رو ببینن چیکار میکنن؟
مایدینگ محلش نذاشت ، راهشو گرفت و رفت به سمت کالج ، ولی قبل از اینکه بخواد خیلی دور بشه ، خودشو معلق رو شونه های آن زیان دید.
" مگه نمیگم نگه دار؟ دیگه کافیه! من هیچ کاری نکردم ولی تو به احساساتم آسیب زدی ! همه چیز رو بهت میگم ولی به این سادگیا بخششی درکار نیست ! آن زیان تو حرومزاده ترین ادم جهانی! چطور تونستی همچین کاری باهام بکنی؟"مایدینگ بعد از دیدن آن زیان به شدت احساساتی شده بود و نمیتونست خوب فکر کنه
آن زیان هم هنوز سکوتش رو نشکسته بود.
آن زیان اغوشش رو باز کرد و مایدینگ بین بازو های آن زیان فشرده شد.
مایدینگ هنوز میتونست اون بوی گرم و اشنای ان زیان رو حس کنه. میدونست نمیتونه مدت طولانی ای از دست آن زیان عصبانی باشه ، هرچی باشه عشق همیشه خَرِش میکنه
" منظورت چیه؟"
" خودت میدونی"
لحن آن زیان تغییر کرده بود
" داری منو مسخره میکنی؟ واقعا که! نمیتونی منو سرزنش کنی ! زن ها خیلی قوی ان !"
آن زیان با شک پرسید :
"واقعا؟"
" تو دلم رو شکوندی و اونوقت الان نشستی دستم مینداری؟! اه من خیلی احمقم که عاشقتم ، نمیخوام کنارت بشینم"مایدینگ اینو گفت و خزید رو صندلی عقب بعد از یه مکث کوتاه با نگرانی گفت :
" ما الان دانشگاهامون باهم یکی نیست ... فکر میکنی چقدر رابطمون دووم میاره؟ فاصله یه مسئله جدیه! عاشقا باید مدام همدیگه رو ببین تا احساس امنیت داشته باشن. من نمیخوام فقط از پشت تلفن صدات رو بشنوم . اینکه تو تا ابد کنارم بمونی غیر ممکنه.یه دروغه"اونا دیگه نمیتونن مثل قبل کنار هم باشن. زندگی از افسانه ها خیلی تلخ تره . با اینکه با همدیگه آشتی کردن اما واقعیت اینه که این وسط یه چیزی فرق کرده.
آن زیان با بیخیالی شونه ای بالا انداخت:
" خب بیا باهم زندگی کنیم"پرنس بالاخره سفید برفی رو بوسید ، سیندرلا بالاخره کفش شیشه ایش رو پیدا کرد و مایدینگ هم بالاخره به آن زیان رسید
عشق اون ها درست به زیبایی افسانه هاست.Translated by : Soo bunny
Telegram channel : @GayTweet
YOU ARE READING
Will you still love me even if Im a man?
RomanceAuthor: Angelina " هی همکلاسی، یه دقیقه صبر کن " آن زیان برگشت و به مایدینگ که همینطور داشت حرف میزد نگاه کرد. " اممم...باید یه چیزی ازت بپرسم" "هوم " " تو از مردا خوشت میاد؟ " !!! من فقط مترجمم نه نویسنده !!!