بعد از مدتی مایدینگ از خرید برگشت, یه جورایی دیر برگشته بود و دیگه غروب شده بود. احتمالا آنزیان تا همین الان گشنه شده بود چون از صبح فقط یه لیوان شیر خورده بود. وقتی مایدینگ وارد خونه شد خونه تو سکوت کامل بود و فقط تلوزیون روشن بود به سمت هال رفت و دید که پسرش روی مبل دراز شده و هدفون تو گوششه و چشماش رو بسته.
نور غروب خورشید از پنجره به داخل هال میتابید و رو بدن آنزیان افتاده بود و اگه مایدینگی که با کیسه خریدش یه گوشه وایساده رو فاکتور میگرفتی میشد یه تصویر عالی از این منظره گرفت.
مایدینگ به این فکر کرد که چقدر آنزیان زود خوابش میبره. البته که خیالش راحت شد. بعد گذاشتن کیسه خرید تو اشپزخونه اومد و سعی کرد که آنزیان رو از خواب بیدار کنه. سیخونکی بهش زد ولی هیچ عکس العملی از آنزیان ندید.
خیلی یهو آنزیان دستاشو باز کرد و مایدینگ و در اغوش گرفت. مایدینگ به خاطر یهویی بودن این حرکت چون غافلگیر شده بود تعادلش رو از دستداد و تو بغل آنزیان افتاد.
' پس نخوابیده بودی این مدت, اگه نخوابیده بودی چرا وقتی برگشتم چیزی نگفتی؟ حالا چی داری گوش میدی؟؟'
مایدینگ هدفون رو از گوش آنزیان دراورد و تو گوش خودش گذاشت. نفهمید که چیزی که داره گوش میده چه اهنگیه حتی متنی هم نداشت مطمئن نبود مال ارکستری یا همچین چیزی باشه با این حال سعی کرد جوری رفتار کنه که انگار خوشش اومده و الان ناراحت شده که داره میزارتش کنار ' این اهنگ خیلی قشنگه ولی باید برم شام درست کنم'
'نمیخواد وانمود کنی که خوشت اومده و ما یه چیز مشترک داریم'
آنزیان میتونست راحت اینو از قیافش بخونه
مایدینگ کاملا ناراحت شده بود ' کی خواست جلوی تو نقش بازی کنه؟؟ تازشم یعنی خودت نفهمیدی ما کلی چیزای مشترک داریم؟ نه حالا موسیقی ولی فیزیکمون مثل همدیگه اس و در واقع جفتمونم ادمای هنر دوستی هستیم '
قبل اینکه مایدینگ بتونه حرفشو تموم کنه آنزیان کنترل و به سمتش پرت کرد ' قشنگ دیگه داری توهین میکنی برو شامتو بپز بابا'
اگه بخوایم فقط به بخش فیزیکی که گفت اشاره کنیم هم مقایسه مایدینگ خیی بی معنی دیده میشه. و به خاطر همچین مقایسه دور از ذهنی از نظر آنزیان مایدینگ کاملا بی شرم بود.
مایدینگ به آنزیان نگاه کرد و تصمیم گرفت که به سمت آشپزخونه بره.
وقتی وارد اشپزخونه ش متوجه شد که به ندرت از اونجا استفاده میشده ' مواد غذاییت تا الان چجوری سالم موندن؟؟' مایدینگ اینو تو ذهنش گفت ولی بلافاصله فک کرد که وقتی یکی پولداره سالم موندن یا نموندن چیزی چرا باید براش مهم باشه فقط ادمای بدبختی مثل مایدینگ باید به این چیزا اهمیت بدن و صرفه جویی کنن.
ESTÁS LEYENDO
Will you still love me even if Im a man?
RomanceAuthor: Angelina " هی همکلاسی، یه دقیقه صبر کن " آن زیان برگشت و به مایدینگ که همینطور داشت حرف میزد نگاه کرد. " اممم...باید یه چیزی ازت بپرسم" "هوم " " تو از مردا خوشت میاد؟ " !!! من فقط مترجمم نه نویسنده !!!