بعد از پرداخت خسارت و عذرخواهی، ماجرا حل و فصل شد اما آن زیان ماشین رو برای همیشه از دسترس مایدینگ دور کرد. الان تنها چیزی که تو جیب مایدینگ وجود داشت پول اتوبوس بود. مدرسه بدون آن زیان واقعا کسل کننده بود با این حال مادینگ تمام روز رو با فکر کردن به اینکه میتونه برگرده خونه و کنار آن زیان باشه، تحمل میکرد.
آن زیان همیشه دیرتر از مادینگ به خونه برمیگشت اما هربار وقتی واردخونه میشد اول از همه از مایدینگ میپرسید که
" خیلی منتظر موندی؟ "
مایدینگ عاشق این سوال بود. به خصوص حسی که از شنیدنش پیدا میکرد. هر بار که آن زیان این سوال رو میپرسید مایدینگ با خودش فکر میکرد که ان زیان چقدر جذاب تر از قبل شده.
یه روز مادینگ بعد از شستن ظرفا رو کاناپه ولو شد و گفت
" من هرروز دارم مثل خر کار میکنم. وقتی میرسم خونه باید تمام کارهارو انجام بدم. "
هرچند مایدینگ ته دلش از انجام دادن این کارها راضی بود.
صدای پیانو تو خونه پیچید. این خونه سه تا اتاق داشت. یه اتاق برای مادینگ تا از فیلم دیدن لذت ببره یه اتاق پر از کتاب و سازهای موسیقی برای آن زیان و البته آخرین اتاق هم برای جفتشون.
مادینگ آروم به طرف در رفت. آن زیان پشت به مایدینگ مشغول نواختن پیانو بود و نور خورشید روی اون و پیانو افتاده بود. مایدینگ عاشق این تصویر بود. نمیتونست جلوی خودش رو بگیره تا بیشتر از قبل عاشق آن زیان نشه.
نیمه شب بود که آن زیان با احساس درد شدیدی از خواب بیدار شد. چشمهاش رو باز کرد و دید که یه چیزی رو بازوشه. و مسلما اون چیز، سر مایدینگ بود. مادینگ دست ان زیان رو محکم بغل کرده بود و خیلی راحت بنظر نمی اومد.
آن زیان اخمی کرد و سر مایدینگ رو روی شونه اش گذاشت. اینجوری مایدینگ راحت تر بنظر میومد ولی ان زیان مجبور بود تا صبح این وضعیت رو تحمل کنه.
روز بعد ساعت شش صبح صدای الارم تو اتاق پیچید. مایدینگ از رو تخت بلند شد تا ساعت رو قطع کنه .
" ساعت چنده؟ دیر کردیم " و همونطور که غرغر میکرد رو دست آن زیان فشار آورد. آن زیان از درد ناله کرد.
" حالت خوبه ؟ "
" خوب بنظر میام؟ " آن زیان با عصبانیت گفت.
" منظورم این نبود... خب چرا دستت رو اینجا گذاشتی؟ "
" چون سر ده کیلویی یه نفر تا صبح روش بود "
" منو میگی؟ خب میتونستی هلم بدی اونور "
" چی باعث شده فکر کنی که اینکارو نکردم؟ ده بار پرتت کردم اونور ولی یه اینچم تکون نخوردی! "
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Will you still love me even if Im a man?
Любовные романыAuthor: Angelina " هی همکلاسی، یه دقیقه صبر کن " آن زیان برگشت و به مایدینگ که همینطور داشت حرف میزد نگاه کرد. " اممم...باید یه چیزی ازت بپرسم" "هوم " " تو از مردا خوشت میاد؟ " !!! من فقط مترجمم نه نویسنده !!!