تو ماشین ان زیان، مایدینگ مدام با صدای بلند آه میکشید...
درست مثل پیرزنهایی شده بود که از کارهای خونه خسته بودن... و انقدر تو دراماها و بدبختیاش غرق شده بود که متوجه نشد کی به مقصد بعدیشون رسیدن. آن زیان جلوی یه رستوران ماشینو نگه داشت.
از ماشین پیاده شد و روبه مایدینگ گفت
" از الان قرارمون شروع میشه "
مایدینگ پیاده شد و دستاشو تو سینش جمع کرد
" دیگه دیر شده ... باید دوباره درمورد این رابطه فکر کنم "
اما آن زیان بدون اینکه کمترین توجهی به حرفهای مایدینگ کنه وارد رستوران شده بود. مایدینگ با عجله دنبالش رفت. فایده یه قرار رمانتیک چیه؟... وقتی با ان زیانی همچین چیزایی معنی نداره.. اما خب زندگی که فقط رمانتیک بازی نیست، هست؟ یه رابطه خوب معیارهای خودشو داره. این دو پسرم اینو خوب میدونستن...آن زیان مایدینگ رو به یه رستوران با تم غربی اورده بود تا یه تجربه خاص رو براش رقم بزنه. چهار گوشه رستوران تاریک بود و تنها میز مایدینگ و آن زیان درست تو سالن زیر نور قرار داشت. حتی صندلی هاشونم تو تاریکی بود و تنها چیزی که میتونستی ببینی، غذاهای رو میز و دست ها بودن.
به دلایل عجیبی مایدینگ تو تاریکی بیشتر احساس امنیت میکرد. مایدینگ به اطراف نگاه کرد و متوجه سکویی شد که وسط سالن قرار داشت و روی اون یه پیانو مشکی بزرگ بود. تمام دکور و فضای رستوران انقدر باکلاس بودن که مایدینگ حس کرد لباسش زیادی برای همچین جایی نامناسبه.وقتی سر میزشون نشستن مایدینگ به سختی میتونست صورت آن زیان رو ببینه و باعث میشد تا این تجربه یکم غیرواقعی بنظر برسه. پیشخدمت لیوان های آب رو روی میز گذاشت و مودبانه گفت
" مایلید سفارش بدید؟ "
هردو پسر استیک سفارش دادن.
" دوست دارید استیکتون چطور باشه اقا؟ "
" نیم پز( مدیوم ول) لطفا " آن زیان جواب داد.
" خیلی... خیلی پز لطفا "
مایدینگ ناشیانه درحالیکه نمیدونست باید چی بگه جواب داد.
" فقط باید بگی ول دان( کاملا پخته )! خیلی پز دیگه چه صیغه ایه؟ "
پیشخدمت مودبانه لبخند زد و اون دوتارو تنها گذاشت. وقتی منتظر غذا بودن مایدینگ از ان زیان پرسید
" امسال چند ساله میشی؟ "
" بیست "
" پس چرا هنوز کالجی؟ "
درواقع مایدینگ حق نداشت همچین سوالی رو اونم با لحن حق به جانب بپرسه. چون خودشم هم سن آن زیان بود.
" چند سال سفر رفتم به خاطر همین.... داشتم خوش میگذروندم "
مایدینگ احساس کرد که جفتشون یه تفاهمایی باهم دارن: هردو میخواستن که خوش بگذرونن. تنها فرقشون این بود که یکی تو خونه خوش میگذروند و اون یکی میتونست حین مسافرت به کشورهای مختلف اینکارو انجام بده....
خب، وقتی یکی خانوادش پولدارباشه این تفاوت اصلیه.
" پس به محض اینکه برگشتی چین گواهینامتو گرفتی ؟"
مایدینگ به اینکه ان زیان میتونست رانندگی کنه حسودی میکرد. اون وقت نداشت تا گواهینامشو بگیره. برای ان زیان،مایدینگ درست مثل یه بچه کنجکاو بنظر میومد. ان زیان از سوالهای مایدینگ آزرده نشده بود به خاطر همینم به تمام سوالاش جواب داد.
"ندارم"
" تو گواهینامه نداری لعنتی؟!؟ "
هرچند مایدینگ احساس میکرد کاری که آن زیان انجام داده چیزی نیست که بشه بهش افتخار کرد با اینحال جرئت نداشت تا اونو سرزنش کنه. با دونستن اخلاق ان زیان و اینکه خیلی زود از کوره در میرفت هر حرف احمقانه ای ممکن بود به رابطشون پایان بده.
با اینکه شام بیش از حد عالی بود مایدینگ هنوزم راضی به نظر نمیرسید.
"اوممم...میدونی امروز صبح انقدر ترسیده بودم که فکر کردم قراره بمیرم؟ این شام برای جبران کاری که باهام کردی کافی نیست، مگه نه؟ این رستوران بدنیست، فضاشم خیلی خوبه...اما بازم این چیزا نمیتونن دردی که تو قلبم هست رو درمان کنن ..."
" اگه درمان نمیشه بذار زخم شه... " آن زیان با تمسخر گفت.
" الحق که حرومزاده ای! من سه ساعت تو اتوبوس بودم تا بیام و ببینمت! همه اینا به خاطر این بود که چند ثانیه تو آسمون معلق شم؟ "
" همیشه با کونت حرف میزنی؟ قبل از حرف زدن فکر نمیکنی که چی داری بلغور میکنی؟ "
آن زیان با لحن آرومی مایدینگ رو سرزنش کرد و اخماش توهم رفتن. نگاهی به اطرافش انداخت و چشماش رو پیانو مشکی رنگ ثابت شد. یکدفعه از جاش بلند شد. مایدینگ نمیدونست که ان زیان میخواد کجا بره. در کمال تعجب مایدینگ ان زیان رو صندلی جلوی پیانو نشست. آن زیان یه تیشرت و جین ساده پوشیده بود و لباسش خیلی با فضا همخونی نداشت با این حال صحنه روبرو بیش از حد نفس گیر بود.
ان زیان به پیانو نگاه کرد و بعد انگشتهای کشیدشو رو کلاویه ها به حرکت دراورد. با هر حرکت موسیقی جدیدی ساخته میشد و خیلی زود سالن با آهنگی که اون ساخته بود پر شد. این فراتر از تمام تصورات مایدینگ بود. آهنگی که پخش میشد مسحورش کرده بود و کاملا غرق ان زیان شده بود. و بعد آن زیان شروع کرد به خوندن یه آهنگ انگلیسی
That It's only going to get better
It seems that people will only think for themselves
They won't respect personal boundaries
But you must know
You must remember
You are always my number one
And I will keep you satisfied
از اونجایی که اهنگ به انگلیسی بود مایدینگ نتونست درست و حسابی معنی هر کلمه رو خوب بفهمه اما اصل مطلب رو گرفته بود. وقتی دید که ان زیان بعد از تموم کردن اهنگ به سمتش میاد بیش از حد خوشحال بود. نمیتونست جلوی خودش رو بگیره تا بیشتر از این عاشق این پسر نشه. تمام کارهای کوچیکی که ان زیان انجام میداد برای مایدینگ جذاب بود. اما خیلی زود ان زیان مایدینگو به واقعیت برگردوند.
ان زیان شونه ای بالا انداخت و برای گارسون دست تکون داد تا صورتحساب رو بیاره. بعد از پرداخت صورتحساب پسرا از رستوران بیرون اومدن. هوا تقریبا تاریک شده بود. تو راه مایدینگ به آرومی دستشو دور بازوی ان زیان حلقه کرد و از همراهیش ذوق مرگ شد.
" بلدی چطور پیانو بزنی؟! کاری هم هست که از پسش برنیای؟ "
مایدینگ با حسادت به اینکه دوست پسرش از پس هرکاری بر می اومد گفت. پیانو زدن، رانندگی کردن، حتی نمره هاشم عالی بودن! برای مایدینگ آنزیان مثل یه نیمه خدا بود.
" یه چیزی هست "
مایدینگ درحالیکه سراپا گوش شده بود پرسید.آن زیان به آرومی دستهاشو دور صورت مایدینگ گذاشت و اونو نزدیک خودش کشید.
" چرا همیشه این حرفارو تو همچین وضعی بهم میزنی؟ چرا وقتی تنهاییم اینکارو نمیکنی؟ ...وقتی این اتفاقا یهویی میوفتن هضمشون سخت میشه "
" میخوای امشب با من بخوابی؟ "
" بیا، میرسونمت خونه "
" تو گواهینامه رانندگی نداری. نمیخوام شریک جرمت بشم "
" آره، کاملا. توهم نباید رانندگی کنی. بیا باهم سوار اتوبوس بشیم. ماشینو همینجا بذار و از یکی بخواه تا بعدا بیارتش خونه. "
آن زیان با خودش فکر کرد مایدینگ داره شوخی میکنه دیگه؟!
آن زیان چند تا اسکناس از جیبش درآورد و اونارو به شکل گل لوله کرد. درواقع بیشتر شبیه چند تا کاغذ مچاله شده بنظر میرسید. آن زیان "گل" هارو به مایدینگ داد و با یه قیافه خشک گفت
" اینم از پایان رمانتیک قرارمون که میخواستی. از پولا استفاده کن و برگرد خونه "
" و اسم اینم میذاری پایان رمانتیک؟ هیچ زحمتی درکار نیست "
" اون احمق! یعنی ماشینتو به من ترجیح دادی؟ و منو اینجا تنها گذاشتی؟ "
" اون سعی کرد تا نظرمو عوض کنه اما من پیشنهادشو برای اینکه برسونتم خونه رد کردم..."
بعد از زدن این حرف یکدفعه نور یه ماشین از روبرو به چشمش خورد. ان زیان خیلی دور نشده بود.در واقع تمام این مدت یه گوشه ماشینشو پارک کرده بود. آن زیان ماشینشو به طرف جایی که مایدینگ بود برد و در رو باز کرد. اینبار مایدینگ نمیخواست سرش غر بزنه و مطیعانه سوار ماشین شد.Translated by Couchpotato
Telegram channel : @GayTweet
YOU ARE READING
Will you still love me even if Im a man?
RomanceAuthor: Angelina " هی همکلاسی، یه دقیقه صبر کن " آن زیان برگشت و به مایدینگ که همینطور داشت حرف میزد نگاه کرد. " اممم...باید یه چیزی ازت بپرسم" "هوم " " تو از مردا خوشت میاد؟ " !!! من فقط مترجمم نه نویسنده !!!