مایدینگ چند روز بعد از بیمارستان مرخص شد. وقتی آن زیان در ماشین رو باز کرد و خواست تا مایدینگ رو مثل عروسا روی دستاش بلند کنه، مایدینگ مخالفت کرد و مثل ماهی که از آب بیرون افتاده باشه تو بغل آن زیان شروع کرد به دست و پا زدن." فکرکردی داری تو یه مکان عمومی چه غلطی میکنی؟ مردم فکر میکنن من زنم! "
از اونجایی که مایدینگ زیاد دست و پا میزد از بغل آن زیان، با باسن مبارک محکم روی زمین افتاد و از درد به خودش پیچید.
آن زیان که کنارش ایستاده بود خم شد و گفت
" اگه خیلی مردی پس خودت راه برو "
" چطور میتونی با من، آدمی که همیشه دستش تو کارخیر بوده، اینطور رفتار کنی؟ "
" کار خیر؟ اوکی شاید بتونم یه جورایی اون قسمت مرد بودن رو قبول کنم ولی تو انقدر سیاه و کبود شدی که حتی فرصت کار خیر کردنم نداشتی "
" اوه پس تمام مدت اینطوری درموردم فکر میکردی؟ باشه پس منو همینجا ول کن و بذار تو حال خودم باشم"
مایدینگ دست به سینه شد و یه قیافه ای به خودش گرفت که انگار قصد داشت کل روز رو اونجا بشینه. آن زیان یه بار دیگه خم شد و مایدینگ رو بلند کرد.
" تو شبیه زنا نیستی "
"راست میگی؟"
" شبیه زنای سلیطه ای "
" تو.... "
وقتی آن زیان مایدینگ بی اعصاب رو به داخل خونه آورد، مایدینگ یه عالمه عکس روی میز دید. هرچند هنوزم نمیتونست درست و حسابی راه بره با اینحال فضولی گل کرده اش جون تازه ای بهش داد و به سمت عکسا رفت. برشون داشت و رو به آن زیان پرسید
" اینا عکسای کی هستن؟ "
" یه نگاه بهشون بنداز و ببین بنظرت آشنا میان یا نه "
مایدینگ عکسارو یکی یکی برداشت تا اینکه یکی از اونارو شناخت. همون مردی بود که کتکش زد. مایدینگ عکس رو با عصبانیت رو میز انداخت.
" این همون حرومزاده ایه که منو زد! دوتا همدستم داشت "
مایدینگ که هیچوقت فکرشم نمیکرد دست آن زیان به اونا برسه با عجله دونفر دیگه هم پیدا کرد.
" آن زیان، زود برو و پدرشون رو در بیار. با وجود عوضی هایی مثل اینا مردم هیچوقت نمیتونن راحت زندگی کنن."
یادآوری خاطرات اون روز باعث شده بود مایدینگ حسابی جوش بیاره.
" باشه"
آن زیان جوری رفتار کرد که انگار فقط خواسته با مایدینگ موافقت کنه اما در واقع بنظرش دستیگر کردن اونا اصلا کافی نبود . آن زیان عکسارو برداشت و از خونه بیرون رفت.

BINABASA MO ANG
Will you still love me even if Im a man?
RomanceAuthor: Angelina " هی همکلاسی، یه دقیقه صبر کن " آن زیان برگشت و به مایدینگ که همینطور داشت حرف میزد نگاه کرد. " اممم...باید یه چیزی ازت بپرسم" "هوم " " تو از مردا خوشت میاد؟ " !!! من فقط مترجمم نه نویسنده !!!