وقتی انشون و وو شین دیدن که ان زیان اشتباهش رو قبول نمیکنه، احساس کردن درست نیست این موضوع رو همینجوری ول کنن برای همین پدر بزرگ ان زیان رو آوردن.
بابابزرگ همراه با عصاش وارد اتاق ان زیان شد و در رو بست. ان زیان جلوی پنجره تکیه داده بود.
"بابا بزرگ! خیلی وقت بود منتظرت بودم."
واقعا اخرین چیزی که پدر و مادر ان زیان بهش متوسل شدن، کشیدن پای یه بزرگتر به قضیه بود.
" جریان رو میدونم"
ان زیان کمک کرد که بابابزرگش بشینه. قبل اینکه بابابزرگ چیزی بگه، ان زیان پرسید:
"بابا بزرگ لطفا نگو که تو هم احساس میکنی خانوادهی آن رو بی آبرو کردم. اگه تو هم این فکر رو میکنی و ازم میخوای ولش کنم... اونوقت دیگه نمیدونم باید چه فکری درمورد این خانواده کنم..."
وقتی که پدر بزرگ این حرفارو از ان زیان شنید، حس کرد یه تیر تو قلبش فرو کردن.
"چه چرت و پرتا! تو نوه ای هستی که من بیشتر از همه بهش افتخار میکنم. من هیچوقت بخاطر تو خجالت نکشیدم. حالا بهم بگو ببینم، مطمئنی اون، همون کسیه که میخوای؟"
"آره مطمئنم"
"ولی تو فقط سیب یه درخت رو امتحان کردی. نمیخوای بقیه سیبا رو هم امتحان کنی؟ چطور میدونی که بقیه سیبا خوب نیستن؟ ممکنه اونا شیرین تر هم باشن!"
" من شیرینی دوست ندارم."جواب آن زیان قاطعانه بود.
" حالا که از جوابت مطمئنی، بابا بزرگ دیگه حرفی واسه گفتن نداره. فقط خودت میدونی که بهترین راه برات چیه. اگه تو خوشحال باشی، بابا بزرگم خوشحاله. تو از بچگی با بقیه سرد بودی و هیچوقت تا این حد به کسی اهمیت ندادی. بابا بزرگ دیگه پیر شده و وقت زیادی نداره. نگرانم اگه برم تنها بمونی... الان دیگه کسی رو داری که کنارت باشه، بابا بزرگ میتونه با خیال راحت بره."
بابا بزرگ از بچگی مراقب ان زیان بود، چطور می تونست ان زیان رو درک نکنه؟ درسته که اوایل قبولش سخت بود اما وقتی اروم شد تونست اوضاع رو درک کنه. اگه کسی رو واقعا دوست داشته باشی، چیزی که واقعا میخواد رو بهش میدی. چی از شادیِ ان زیان مهم تر بود؟
"فکر نکن به همین راحتیا میتونی بری! حتی اگه بخوای منو ترک کنی هم من نمیذارم"
بابا بزرگ خندید و به آرومی به شونهی ان زیان زد.
"بیا بریم، کمکم کن. ای خدا ببین بابات چقدر بد کتکت زده! باید یه صحبتی باهاش داشته باشم."
ان زیان بابا بزرگ رو گرفت. ایندفعه انشو باخت. ان زیان از اول هم منتظر بود تا بابا بزرگش بیاد. تا وقتی که بتونه بابا بزرگ رو قانع کنه، همه چیز حل شدنی بود. ان شو اشتباه کرده بود، برای تعیین برنده زود بود.

KAMU SEDANG MEMBACA
Will you still love me even if Im a man?
RomansaAuthor: Angelina " هی همکلاسی، یه دقیقه صبر کن " آن زیان برگشت و به مایدینگ که همینطور داشت حرف میزد نگاه کرد. " اممم...باید یه چیزی ازت بپرسم" "هوم " " تو از مردا خوشت میاد؟ " !!! من فقط مترجمم نه نویسنده !!!