هرچند مایدینگ به آن سو گفته بود که راحتشون بذاره با این حال میدونست که قرار نیست همه چیز به همین آسونی تموم بشه. فقط چون مایدینگ درمورد عشقش به آن زیان خیلی مصمم بود دلیل نمیشد که آن سو بیخیالشون بشه چون آن سو هم به همون اندازه تو تصمیمش مصمم بود.
در طول اون مدت آن سو خیلی سعی کرد تا رابطه مایدینگ و آن زیان رو بهم بزنه اما هیچکدوم از کارهاش نتیجه ای نداد. مایدینگ هم این موضوع رو به عنوان بخشی از زندگی خودش و آن زیان قبول کرده بود. مایدینگ معتقد بود با گذشت زمان آن سو قبولشون میکنه و بالاخره با این واقعیت که برادرش با یه مرد تو رابطه هست کنار میاد.
ترم رو به اتمام بود و خیلی زود تعطیلات زمستونی شروع میشد. برای مایدینگ زمان مثل برق و باد میگذشت. همه از بابت تعطیلات حسابی خوشحال و هیجان زده بودن. لی مینگ در حالیکه چمدونش رو با خودش به بیرون از اتاق میبرد زیر لب برای خودش آهنگ میخوند. مایدینگ هم مشغول جمع کردن وسایلش بود و داشت آماده میشد تا بره.
" میخوای امشب همدیگه رو ببینیم؟ " لی مینگ پرسید.
" شوخی میکنی. این اخرین روزم تو کالجه و ازم میخوای عصرو با تو بگذرونم؟ " مایدینگ جواب داد.
لی مینگ شونه ای بالا انداخت.
" انگار رابطه ما فقط وقتی ارزش داره که تو دردسر افتاده باشی "
" خوبه که میدونی " مایدینگ ادامه داد.
" هرچقدر بیشتر با آن زیان میگردی بیرحم تر میشی "
با حرف لی مینگ، مایدینگ یاد آن زیان افتاد و فکر کرد یعنی تا الان آخرین کلاسش تموم شده ؟!... مایدینگ با عجله به اتاق کناری رفت تا ببینه دوست پسرش هست یا نه. اما آن زیان تو اتاقش نبود. مایدینگ از پنجره به پایین نگاه کرد و آن زیان رو بین جمعیت دید. هرچند این مدت با هم بودن با این حال مایدینگ بازم با دیدن آن زیان ذوق زده شد.
" آن زیان " مایدینگ از طبقه پنجم داد زد."'
'احمق! ' آن زیان همونطور که به بالا نگاه میکرد با خودش فکر کرد
تعطیلات داشت شروع میشد و مایدینگ از اینکه تا یک ماه نمیتونست ان زیان رو ببینه حسابی ناراحت بود. اون به زندگی با ان زیان عادت کرده بود. به مسخره کردناش، رفتارهای سردش و جنتلمن و رمانتیک بازیهای سالی یبارش! همینا برای مایدینگ کافی بود. با وجود تعطیلات دیدن همدیگه سخت تر میشد. مایدینگ هیچ فرصتی رو برای بودن با ان زیان از دست نمیداد. با همین فکر مایدینگ با عجله از پله ها پایین رفت تا قبل از اینکه ان زیان به طبقه پنجم برسه ازش استقبال کنه.
وقتی بالاخره آن زیان رو دید گفت
" باید قدر اخرین روز باهم بودنمون رو بدونی "
DU LIEST GERADE
Will you still love me even if Im a man?
RomantikAuthor: Angelina " هی همکلاسی، یه دقیقه صبر کن " آن زیان برگشت و به مایدینگ که همینطور داشت حرف میزد نگاه کرد. " اممم...باید یه چیزی ازت بپرسم" "هوم " " تو از مردا خوشت میاد؟ " !!! من فقط مترجمم نه نویسنده !!!