امروز یکشنبه و روز تعطیله. مایدینگ همونطور که منتظره تاغذا آماده بشه تو اینترنت میچرخه. گاهی دلش برای وقتایی که سرش شلوغ بود تنگ میشه.آدما همیشه وقت زیادی رو صرف فکر کردن به گذشته میکنن....یه کار بیهوده.
لی مینگ فیلم کوهستان بروکبک رو به مایدینگ معرفی کرده بود تا ببینه. درواقع مایدینگ خودش میدونست که این فیلم فوق العادست اما هنوز ندیده بودتش.
امروز هیچکاری برای انجام دادن نداشت. آن زیانم سخت مشغول خوندن یه کتاب بود. مایدینگ فکر کرد که بعد از نهار میتونن باهم فیلم رو ببینن در نتیجه بعد از غذا خوردن برقارو خاموش کرد و به اتاقش رفت.
انیس و جک همدیگه رو تو ویومینگ، جایی که استخدام شدن تا از یه گله بزرگ گوسفند تو کوهستان بروکبک مراقبت کنن، ملاقات میکنن.
اونا بدون اینکه بفهمن تو اون طبیعت بکر کم کم عاشق همدیگه میشن و یه رابطه پاک رو باهم شروع میکنن.
مایدینگ تحت تاثیر این سکانس قرار گرفته بود درنتیجه فیلم رو نگه داشت و آن زیان رو صدا کرد.
" آن ، بیا اینجا "
" چرا؟"
" یه چیز مهمی باید بهت بگم"
" بگو "
" بیا پیشم "
آن زیان به ناچار کتابش رو کنار گذاشت و به طرف اتاق مایدینگ رفت. مایدینگ آن زیان رو روی کاناپه نشوند و در رو بست.
"بیا باهم فیلم ببینیم خیلی قشنگه "
" به خاطر این منو کشوندی اینجا؟ "
آن با صدای سردی گفت و خواست از جاش بلند شه که مایدینگ دستش رو کشید.
" بیا باهم ببینیمش "
" چراباید اینکارو کنم؟ "
" چون تو مرد منی " مایدینگ خودشو رو آن زیان انداخت.
" لطفااا "
درنهایت آن زیان خام مایدینگ شد و با قیافه ای که با یه استخر عسل هم نمیشد خوردش رو کاناپه نشست. اینکه بخوای یه فیلم رو از وسطش ببینی واقعا شکنجه بود.
انیس و جک در آخر مجبور شدن از همدیگه خداحافظی کنن. چون کارشون تموم شده بود. انیس موقعی که جک داشت با ماشینش دور میشد تو کوچه مخفی شد و رفتنش رو تماشا کرد. مایدینگ حسابی حالش بد شده بود.
انیس با دختری به اسم الما ازدواج میکنه و جک هم به تگزاس میره و با لورین که از خانواده بزرگی بود عروسی میکنه. اونا فکر میکردن اتفاقاتی که تو کوهستان افتاده تموم شده اما اینطور نبود.
اونا نمیتونستن عشق بینشون رو فراموش کنن. درنتیجه درگیر خیانت میشن و قرار میذارن تا سالی یک یا دوبار به بهانه ماهیگیری همدیگه رو ملاقات کنن.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Will you still love me even if Im a man?
RomanceAuthor: Angelina " هی همکلاسی، یه دقیقه صبر کن " آن زیان برگشت و به مایدینگ که همینطور داشت حرف میزد نگاه کرد. " اممم...باید یه چیزی ازت بپرسم" "هوم " " تو از مردا خوشت میاد؟ " !!! من فقط مترجمم نه نویسنده !!!