مایدینگ الان میتونه از صبحونه ی شاهانه اش لذت ببره و با آرامش و خیالی راحت به دانشگاه بره. دیگه مجبور نبود سوار اتوبوس بشه. هرچند که همه چیز بی معنا شده بود. بدون ان زیان، فرقی نداره که چقدر زندگی خوب و راحتی داشته باشه، زندگی حساب نمیشه.
"چرا مجبورم کردی برگردم اینجا؟"
ان زیان به زنی که چهره ای خیره کننده داشت زل زده بود، اخم کرد. با اینکه دختر و پسر داشت، باز هم چهره ای جذاب داشت. صورت زیبای زن که آرایش ملایمی داشت، با تیرگی و افسردگی پر شده بود.
چندتا مرد ان زیان رو احاطه کرده بودن.
"باید اینکارو کنم چون هیچوقت بهم گوش نمیدی"
"حرفی برای گفتن نیست"
"اون یه پسره. تو و شیائوشی اگه باهم بودین بهتر میشد. چطور میتونی همچین رابطه ای با یه پسر داشته باشی؟ پسرم تو مثل مردای دیگه ای، نه؟ تو یه مرد واقعی ای، نه؟ لطفا بهم بگو که هنوز هم به دخترا حس داری"
وو شین همیشه با پسرش مثل یه جواهر رفتار میکرد. فرقی نمیکرد که اون چیکار میکرد یا آدمِ بدی بود. وو شین چشماش رو می بست و وانمود میکرد که چیزی نمیدونه.
"اگه جوری که هستم من رو نگاه کنی، اونوقت چیزی برای گفتن نمیمونه"
ان زیان از جاش بلند شد اما بادیگارد ها به زور نشونده اش سرجاش.
"چه مرگته دقیقا؟ همیشه پسر خوبی بودی. من فقط میخوام با یه دختر ازدواج کنی و صاحب بچه بشی. چیز اشتباهی نیست. ولی تو که الان داری اینکارو میکنی هیچ میدونی بابات چقدر از دستت عصبانیه؟ بخاطر اینکه بابات تو سفر کاریه، من اول اومدم اینجا. تمام کاری که باید بکنی اینه که ازش معذرت بخوای و تمام ارتباطت با اون پسر رو قطع کنی. اینطوری پدرت میبخشتت"
وقتی که ووشین داشت اینارو میگفت، گریه کرد. ان زیان بیشتر اخم کرد. بعد، اشکای مادرش رو پاک کرد.
"من هیچ شوخی ای با عشقم ندارم. چون این شوخی نیست. من نمیذارم عشقم از دستم بره. بخاطر طرز تفکر مردم به عشق من و نگاه ها و فشارِ بیرون نیست. من این عشق رو انتخاب کردم. من آماده ام تا با تمام عواقبش روبرو بشم."
"چرا به من گوش نمیدی؟ همه ی پدر و مادرا میخوان بچه هاشون خوب بزرگ بشن. تو هنوز جوونی این احساس رو نمیفهمی. وقتی پدر شدی، میفهمی که تصمیم الانم چقدر درسته."
وو شین واقعا ناراحت شد، چون ان زیان به حرفاش گوش نمیداد.
"خوب فکراتو بکنگ من نمیذارم پاتو از اینجا بذاری بیرون."
ان زیان بلند شد. یه بادیگارد دستش رو گذاشت رو شونه اش. ان زیان متقابلا حرکتی زد. مرد به زمین چسبوند. بعد از شنیدن شکسته شدن استخون ها، اونیکی بادیگارد فورا بهش حمله کرد. ان زیان جلوی حمله اش رو گرفت.
ESTÁS LEYENDO
Will you still love me even if Im a man?
RomanceAuthor: Angelina " هی همکلاسی، یه دقیقه صبر کن " آن زیان برگشت و به مایدینگ که همینطور داشت حرف میزد نگاه کرد. " اممم...باید یه چیزی ازت بپرسم" "هوم " " تو از مردا خوشت میاد؟ " !!! من فقط مترجمم نه نویسنده !!!