🥭آلفا لطفاً!🥭
∘₊✧──────✧₊∘
-«هـ..هیونگ چقدر مونده تا برسیم؟»
جونگکوک با صدای لرزونی پرسید و یونگی از توی آینه به صورت پسر نگاهی انداخت:
-«چیزی نمونده شاید حدود پنج دقیقهی دیگه؛ حالت خوبه؟»
آلفا سری تکون داد و کمی شیشهی عقب ماشین رو پایینتر کشید تا بتونه به جز رایحه ی شیرین و دیوانهکنندهی امگایی که سرش روی پاهاش بود، کمی اکسیژن هم وارد ریههای بیچارش بکنه.
تهیونگ حالا راحت خوابیده بود چون میتونست رایحهی جونگکوک رو در نزدیکی خودش احساس بکنه و رایحهی سرد اون باعث میشد تا پسر آروم بشه. کمی توی جاش تکون خورد و اینبار روی سمت چپ بدنش خوابید و حالا صورتش روبروی قسمت پایینی شکم جونگکوک بود.
آلفا نگاهش رو از خیابان گرفت و به پسر داد. موهاش حالا کمی خشک شده بودن و مثل قبل عرق از صورتش چکه نمیکرد. اون به آرومی خوابیده بود و نفسهای عمیقی که میکشید، نشان از این میدادن که حضور آلفا باعث آرومتر شدن درد ناشی از هیتش شده.
جونگکوک چتریهای پسر رو از روی پیشانیش کنار زد و با تردید دستش رو بر روی پیشانی اون گذاشت. از داغی بدنش اخمی کرد و از توی آینه نگاهی به چهرهی یونگی انداخت:
-«هیونگ بدنش خیلی داغه!»
یونگی اینبار با نگرانی سعی کرد تا از توی آینه به امگا نگاه بکنه و بعد کمی بیشتر پاش رو روی پدال گاز فشار داد:
-«یکم دیگه مونده؛ الآن میرسیم.»
بعد از دو-سه دقیقه، اونها به آپارتمان جیمین رسیدن و جونگکوک امگا رو بغل کرد و به دنبال یونگی از ماشین بیرون رفت. چند سالی میشد که جیمین بهطور مستقل زندگی میکرد و البته که یونگی شبهای زیادی رو همراه با جفتش در آپارتمان اون گذرونده بود و به خوبی مسیر رو بلد بود.
YOU ARE READING
𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢 [𝐊𝐨𝐨𝐤𝐕]
Romance[Completed] 𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢🌱🥭 [koh-mo-reh-bee] (n.) کلمه ای ژاپنیست، به معنای پرتوهایی از خورشید، که از لا به لای برگ درختان عبور میکنند و به زمین میتابند. ∘₊✧──────✧₊∘ کیم تهیونگ، امگای شیرینی که عطر انبه تمام وجودش رو در بر گرفته بود، فکرش رو...