🥭ترس ها و دروغ ها🥭
∘₊✧──────✧₊∘
صبح روز بعد، جیمین و تهیونگ طبق قراری که گذاشته بودن برای انجام یکسری از آزمایشها به کلینیک رفتن و پزشک تهیونگ بهش این اطمینان رو داده بود که فرآیند سقط خیلی طول نمیکشه و ساده تر از اون چیزیه که بخواد نگرانش باشه.
به توصیه ی پزشک، قرار شد که امگا از قرص های سقط جنین استفاده بکنه چون بچه اونقدر کوچک بود که نیازی به جراحی نبود و باعث خوشحالی بود که همه چیز ساده تر از چیزی که امگای جوان انتظارش رو داشت، پیش رفته بود.
وقتی که توی کلنیک بودن، تهیونگ افرادی رو دید که همراه با جفتهاشون برای چکاپ های دوران بارداریشون به اونجا اومده بودن و این موضوع باعث میشد که توده ای دردناک گلوی پسر رو فشار بده.
توده ی توی گلوش حتی دردناک تر شد وقتیکه یکی از امگاهای نر -که برای چکاپ به کلنیک رفته بود و تقریبا در ماه ششم بارداری خودش به سر میبرد- شروع به فریاد کشیدن و گریه کردن کرد و تهیونگ نتونست جلوی اشکهاش رو بگیره.
امگای بیچاره فرزندش رو به خاطر افتادن از راه پله و ضربه ای که به شکمش خورده بود، از دست داده بود و حتی جفت بتاش هم نمیتونست آرومش بکنه و تهیونگ با دیدن اون، با خودش فکر کرد که احتمالا موقعیتی که حالا درش قرار گرفته بود و ازش ناراضی بود، آرزوی خیلی هاست.
بعد از اینکه کارشون تموم شد، تهیونگ به جیمین گفت که باید به کافه بره و پسر بتا هم تصمیم گرفت که دوستش رو همراهی بکنه. جیمین بیان نمیکرد اما اونقدر نگران تهیونگ بود که ترجیح میداد با اون پسر به کافه بره و حداقل برای چند ساعتی به عنوان یک مشتری، توی کافه بشینه.
وقتیکه به کافه رسیدن، خبری از جونگکوک نبود پس تهیونگ به اون پسر پیام داد و آلفا گفت که یکی از استادهای دانشگاهش ازش خواسته تا کمی بیشتر توی دانشگاه بمونه و برای همین هم مجبوره که دیرتر به کافه بره.
تهیونگ آهی کشید و بعد از اینکه 'باشه' ای در جواب جونگکوک نوشت، موبایلش رو توی جیب شلوار جین تیرَش گذاشت. دروغ بود اگر که میگفت از اینکه جونگکوک حدود دو ساعت دیرتر به کافه میاد، خوشحال نیست. امگا واقعا از رویارویی با آلفا میترسید و ترس مثل یک بیماری به جانش افتاده بود.
YOU ARE READING
𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢 [𝐊𝐨𝐨𝐤𝐕]
Romance[Completed] 𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢🌱🥭 [koh-mo-reh-bee] (n.) کلمه ای ژاپنیست، به معنای پرتوهایی از خورشید، که از لا به لای برگ درختان عبور میکنند و به زمین میتابند. ∘₊✧──────✧₊∘ کیم تهیونگ، امگای شیرینی که عطر انبه تمام وجودش رو در بر گرفته بود، فکرش رو...