☜︎ازت خوشم میاد☞︎
♥︎♥︎♥︎
آهی کشید و اجازه داد امگا سرش رو توی گردنش پنهان بکنه. نفسهای گرم تهیونگ با سینه و گردنش برخورد میکردن و چیزی رو در دل جونگکوک تکون میدادن. اون پسر عمیقاً رایحش رو نفس میکشید و گاهی از شدت لذت بوییدن اون بوی خوش، ناله میکرد و چقدر علاقه ی تهیونگ به رایحش برای جونگکوک شیرین بود.
کمی خم شد و ملحفه ی سفید رنگ رو روی بدنهاشون کشید. به لطف سیستم گرمایشی اتاق هتل، سرمای زمستان احساس نمیشد اما پنهان کردن بدنهای برهنشون در زیر ملحفه اون هم درحالیکه همدیگه رو در آغوش کشیده بودن، احساس خوبی داشت.
-«رایحم رو دوست داری؟»
با به یاد آوردن اولین رابطشون و شرایط مشابهی که درش قرار گرفته بودن، پرسید و تهیونگ لبخندی زد و سرش رو عقب کشید تا به چشمهای ستاره باران جونگکوک نگاه بکنه:
-«احساس خوبی داره.»
تکرار شدن همون جملاتی که وقتی هیچ تصوری از همدیگه نداشتن بیان شده بودن، جونگکوک رو به خنده انداخت و تهیونگ هم متقابلا خندید و جونگکوک لعنتی به قلبش فرستاد چون حالا طوری در قفسه ی سینش می تپید که انگار از یک مسابقه ی ورزشی، بعد از ساعتها دویدن برگشته بود.
صدای خنده های تهیونگ در گوشهاش می پیچید و دیدن چشمهای کمی خمار و براق اون پسر باعث میشد که قلب آلفای جوان بیتاب تر بشه و جونگکوک نمیتونست جلوی خودش رو بگیره و از اون تیله های دو رنگ تعریف نکنه پس شستش رو نوازشوار روی گونه ی تهیونگ کشید و زمزمه کرد:
-«بهت گفته بودم که چشمهات نفسم رو میگیرن؟»
تهیونگ فکرش رو هم نمیکرد که قلبش بتونه تنها با یک جمله ی جونگکوک چندین برابر تندتر از قبل در قفسه ی سینش بکوبه. اون آلفا همیشه با عاشقانه هایی که به صورت ناگهانی به زبان می آورد، امگای جوان رو غافلگیر میکرد.
لبهاش رو روی همدیگه فشرد و خندش رو جمع کرد:
-«نگفته بودی.»
YOU ARE READING
𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢 [𝐊𝐨𝐨𝐤𝐕]
Romance[Completed] 𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢🌱🥭 [koh-mo-reh-bee] (n.) کلمه ای ژاپنیست، به معنای پرتوهایی از خورشید، که از لا به لای برگ درختان عبور میکنند و به زمین میتابند. ∘₊✧──────✧₊∘ کیم تهیونگ، امگای شیرینی که عطر انبه تمام وجودش رو در بر گرفته بود، فکرش رو...