[Completed]
𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢🌱🥭
[koh-mo-reh-bee] (n.)
کلمه ای ژاپنیست، به معنای پرتوهایی از خورشید، که از لا به لای برگ درختان عبور میکنند و به زمین میتابند.
∘₊✧──────✧₊∘
کیم تهیونگ، امگای شیرینی که عطر انبه تمام وجودش رو در بر گرفته بود، فکرش رو...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
∘₊✧──────✧₊∘
به پیشنهاد یونگی، دو بتا به اتاق جیمین رفتن تا تهیونگ و جونگکوک رو تنها بذارن و هردو پسر بتونن باهمدیگه صحبت بکنن.
تهیونگ روی کاناپه ی دو نفره به تنهایی نشسته بود و جونگکوک فقط کمی اونطرف تر، روی مبل تک نفره نشسته بود. هردو پسر سکوت کرده بودن و امگا درحالیکه به دستهاش خیره شده بود، با اونها بازی میکرد. رایحه ی غلیظ شده ی جونگکوک باعث میشد که سرش سبک بشه و گیج بره اما درعین حال، بوییدن اون رایحه اونقدر براش لذت بخش بود که پسر سعی میکرد به طور نامحسوس، نفس های عمیقی بکشه.
جونگکوک نگاهش رو بین صورت و دستهای امگا چرخوند و میتونست اضطراب و ترس اون رو کاملا از روی تغییرات رایحش احساس بکنه و با اینکه دلخور بود، اما اینکه امگای مقابلش انقدر ترسیده بود ناراحتش میکرد پس سکوت بینشون رو با اعتماد بنفس ناگهانی ای که به سراغش اومده بود، شکست:
-«هیونگ بهم همه چیز رو گفت.»
تهیونگ لب پایینش رو بین دندانهاش فشرد و نفس لرزونی کشید؛ امیدوار بود که این بحث خیلی طولانی نشه.
-«اولش فکر میکردم که داره سر به سرم میذاره. باور کردنش برام سخت بود.»
جونگکوک مکثی کرد و بعد از چند ثانیه ادامه داد:
-«اون بهم گفت که تو از واکنش من میترسیدی و برای همین چیزی بهم نگفتی.»
آلفای جوان دوباره مکث کرد و با سکوت کوتاهی که بینشون حاکم شد، قلب تهیونگ تقریبا از حرکت ایستاد. آلفا نفس عمیقی کشید و بازدمش رو با "آه" کوتاهی بیرون داد:
-«اما این چیزی نیست که من به خاطرش عصبانی باشم. غیر منتظره بود و اولش عصبانی بودم اما این موضوع... اون... اون بچه... من نمیخوام به خاطر وجودش عصبانی و یا ناراحت باشم. اون بیگناهه و ماهم نمیدونستیم که قراره چنین اتفاقی بیوفته پس... تهیونگ من به خاطرش عصبانی نیستم.»