🥭دانه ی سیب🥭
∘₊✧──────✧₊∘
در اتاق باز شد و پزشک تهیونگ همراه با یک پرستار وارد شد. جیمین با سرعت از روی صندلیش بلند شد و به تهیونگی نگاه کرد که حالا با ورود پزشک، خواب از سرش پریده بود.
مرد مُسن گلویی صاف کرد و با صدای رسایی گفت:
-«نتایج آزمایشهاتون رسیده آقای کیم.»
امگای جوان و بتای مو صورتی با کنجکاوی به مرد آلفا خیره شدن و آلفا تصمیم گرفت که بیشتر از اون پسرها رو منتظر نذاره:
-«خوشبختانه مشکل خاصی در آزمایشها دیده نمیشه و بدنتون در وضعیت نسبتاً مناسبی قرار داره. تنها نکته ای که باید بهش توجه کنید، تغزیه ی سالم و استراحت کافیه.»
-«اما آقای دکتر یک هفته ای میشه که اون مدام احساس خستگی داره و حالش خیلی خوب نیست.»
جیمین با نگرانی گفت و آلفای مُسن لبخندی زد:
-«چیزی نیست؛ خستگی یکی از علائم طبیعی دوران بارداریه. توی این دوران فرد...»
-«ببخشید؟! شما گفتین بـ..بارداری؟! منظورتون چیه؟!»
جیمین با چهره ای شوکه شده، پرسید و به تهیونگی که از شدت غافلگیری حتی نمیتونست صحبت بکنه نگاه کرد.
پزشک اخم کمرنگی کرد و سری تکون داد:
-«بله... آزمایش خون نشون میده که ایشون باردار هستن. سطح هورمون بتا اچ سی جی* بسیار بالاست و این به معنای اینه که لقاح انجام شده و حتی جفت هم تشکیل شده.»
جیمین با ناباوری به تهیونگ نگاه کرد و دید که چشمهای امگا به خاطر شوک ناشی از خبری که شنیده بود، گرد شده بودن دهان پسر نیمه باز مونده بود.
-«ا..این امکان نداره! حتما اشتباهی شده من... چطور ممکنه؟!»
تهیونگ با نهایت تعجب پرسید و متقابلا به پزشک نگاه کرد.
YOU ARE READING
𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢 [𝐊𝐨𝐨𝐤𝐕]
Romance[Completed] 𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢🌱🥭 [koh-mo-reh-bee] (n.) کلمه ای ژاپنیست، به معنای پرتوهایی از خورشید، که از لا به لای برگ درختان عبور میکنند و به زمین میتابند. ∘₊✧──────✧₊∘ کیم تهیونگ، امگای شیرینی که عطر انبه تمام وجودش رو در بر گرفته بود، فکرش رو...