🥭متاسفم کوچولو🥭
∘₊✧──────✧₊∘
یک هفته ای میشد که تهیونگ به آپارتمان جیمین رفته بود و به بهانه ی هیتش، از آقای کانگ مرخصی گرفته بود. طبق توصیه ی پزشک قرار شد که امگا در طول چند روزی که برای سقط کامل جنین نیاز بود، در کنار جیمین بمونه تا بتای مو صورتی بتونه ازش مراقبت بکنه.
اونطور که پزشک بهشون گفته بود، داروهایی که قرار بود برای سقط مصرف کنه عوارض جانبی خیلی شدیدی نداشتن اما در هرصورت تهیونگ نیاز داشت تا حضور یک نفر رو در کنارش احساس بکنه تا هم از نظر روحی و هم جسمی تحت نظر باشه.
امروز روزی بود که قرار بود اولین قرص از دو قرص مورد نیاز برای سقط رو مصرف کنه و تنها چهل و هشت ساعت بعد، باید قرص دوم رو مصرف میکرد. همه چیز آماده بود و جیمین داروهای مورد نیاز تهیونگ از جمله آنتی بیوتیک های تجویز شده رو هم از داروخانه تهیه کرده بود.
بتای مو صورتی حتی به شرکت هم نرفته بود و تمام روزش رو صرف آماده کردن غذاها و آبمیوه های تقویتی کرده بود چون بدون شک قرار بود که بدن تهیونگ در برابر قرص ها واکنش نشون بده و ضعیف بشه.
بعد از اینکه آخرین لیوان آب پرتقال رو از زیر دستگاه آبمیوه گیری برداشت و محتوای اون رو داخل پارچ ریخت، پارچ رو داخل یخچال گذاشت و نگاهی به تهیونگی که پشت کانتر آشپزخانه روی صندلی نشسته بود انداخت:
-«تصمیمت رو گرفتی؟ بالاخره کِی میخوای انجامش بدی؟»
امگا نگاهش رو از جعبه ی کوچک قرص گرفت و به پسر بزرگتر داد، لبهاش رو بر روی هم فشرد و بعد با اطمینان جواب داد:
-«امشب؛ امشب بعد از شام اولین قرص رو مصرف میکنم.»
جیمین سری تکون داد و بزاق جمع شدش رو قورت داد. تمام این مدت امیدوار بود که تهیونگ تصمیمش رو تغییر بده و به جنین کوچک توی شکمش فرصت زندگی کردن بده اما امگا تصمیمش رو گرفته بود. بعد از ساعتها فکر کردن و کلنجار رفتن با خودش و غریزش، تصمیم گرفته بود که بچه رو از بین ببره.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢 [𝐊𝐨𝐨𝐤𝐕]
Romantizm[Completed] 𝐊𝐨𝐦𝐨𝐫𝐞𝐛𝐢🌱🥭 [koh-mo-reh-bee] (n.) کلمه ای ژاپنیست، به معنای پرتوهایی از خورشید، که از لا به لای برگ درختان عبور میکنند و به زمین میتابند. ∘₊✧──────✧₊∘ کیم تهیونگ، امگای شیرینی که عطر انبه تمام وجودش رو در بر گرفته بود، فکرش رو...