قسمت ۳

547 43 1
                                    

کنسرت بی نظیر بود خیلی خوش شانس بودم که تونستم جای خوبی و بگیرم که نزدیک سن باشه راحت همشونو ببینم خیلی آبجو خورده بودم تو حال خودم نبودم و همش داشتم جیغ می زدم بلند بلند آهنگارو می خوندم البته بقیم فرقی با من نداشتن بجز ا/ت سردرگم داشت به اطراف نگاه می کرد و کاملا شوک شده بود که این همه جمعیت واسه پسرا اومده بودن به خودم که آرمی بودم افتخار کردم
آره عزیزم فقط تویی که بی تی اس و نمیشناسی لبخند پلیدی زدم به فکرم نزدیکش شدم و بلند داد زدم :
-ا/تتتتتتتتت خوش میگذره مگه نه ؟
قیافه درموندشو دیدم او عزیزم بعد کنسرتو خبر نداری
که بلندجواب داد :
+اصلا فکرشم نمی کردم قراره انقدر شلوغ باشه
-چرا ؟
+نمی دونم تصورش و نمی کردم
-حالا نگفتی خوش می گذره؟
-ام.....آره خوبه داره می گذره
از حرفش یه چش غره بهش رفتم و ایشی تو دلم گفتم دوباره با موزیک خودمو تکون دادم با آهنگ بلند بلند خوندم

قلب آبرنگی منWhere stories live. Discover now