خدای من حروم زاده باید به جیمین هشدار بدم
+که اینطور ، من می خوام مسابقه بدم امیدوارم دیگه نبینمت (میبینمت)
با سر حرفم و تایید کرد
سريع از اونجا دور شدم گوشیم و از جیب پشت شلوارم برداشتم و دنبال آقای دردسر گشتم
دومین بوق جواب داد
+جیمین باید ببینمت
# یا ا/ت چرا به جیمین زنگ زدی ؟
+تهیونگ؟
# یس بیبی خودمم
+تهیونگ من وقت ندارم جیمین تو خطره هرچی بادیگارد دارید بیشترش کنید جاشوآ چو رو با جیمین تهدید کرده
# چی داری می گی ؟ الان کجایی
+مهم نیست کجام ببرش یه جای امن متوجه شدی ؟
# آره عزیزم
•اووووو ببین کی اینجاست
+بر خرمگس معرکه لعنت
تلفن و قطع کردم
•ا/ت شی اینجا چی کار می کنی از دوست پسر جذابت اجازه گرفتی ؟
+اونش به تو ربطی نداره اومدم مسابقه بدم پس برو بذار باد بیاد
اجازه ادامه مکالمه رو ندادم
سمت ماشینم حرکت کردم ، استرس عجیبی داشتم دلم پیش جیمین و چو بود چه اتفاقی داره میوفته؟ چرا هر اتفاقی میوفته وایولت هست ؟ وایولت چه ارتباطی با جاشوآ داره ؟ ویبره گوشیم منو به محیط که توش هستم برگردوند
تهیونگ بود
# جای جیمین امنِ
خب خوبه اقلا یکیشون فعلا سالمه تا ببینم چطوری چو رو از این مخمصه نجات بدم
شرط بندی اعلام شده بود و پول خوبی تو بازی امشب بود ۵۰۰ هزار دلار، از آدمای جاشوآ کسی تو ریس نبود و این نشون می داد که قراره ۵۰۰ تا امشب به جیب بزنم بهتره یه خونه دیگه تو یه جای مخفی بگیرم برای مواقع خاص مثلا یه ویلا خارج سئول که راحت بهمون دسترسی نداشته باشن آره می تونم این کارو بکنم ولی به کی اعتماد کنم که این قضیه رو بهش لو نده ؟ پرچمدار پرچم و تکون داد
+لتس گو
مسابقه از تو انبار شروع می شد و تا اتوبان ۴۸ روی پل ادامه داشت ماشینای امشب همه آفرود بود چون تو اتوبان جای دور زدن نداشت و مجبور بودیم از روی جدول برای دور زدن استفاده کنیم امشب SUV امیر (یه بچه مایه دار عرب هستن ایشون که اگه بخوام کل اکیپ ا/ت رو معرفی کنم باید یه چند فصل بنویسم که ترجیح می دم این کارو نکنم شاید در آینده کردم کسی چه میدونه 😅 ) عجیب به دادم رسید لعنتی معلوم نیست چقدر خرجش کرده که از سرعتش آسفالتم باهاش کنده میشه
نیم ساعتی بود که در حال رانندگی بودم و به شدت حوصلم از تنهایی تو ماشین سر رفته بود الان دلم می خواست با تهیونگ حرف بزنم شمارش و گرفتم بوق نخورده جواب داد
# ا/ت عزیزم کجایی؟
+ های انگری بِیر چه می کنی ؟ من تو ماشینم و دارم مسابقه می دم
# یاااااااا ، خیلی خطرناکه کارت
+می دونم ولی دلم می خواست صداتو بشنوم
حس کردم که از حرفم لبخند زد
×چو خوبه ؟
صدای نگران جیمین و شنیدم
+نمی دونم مونجه شی (آقای دردسر )
× ا/ت من دارم جون میدم به هرچی که اعتقاد داری بگو چخبره ؟
+جیمین قسم می خورم نمی دونم، جایی که بودم کسی بود و نتونست حرف بزنه رمزی گفت که اونو با تو تهدید کردن ، اخلاقش از توکیو عوض شده تو توکیو اتفاقی برات نیوفتاده ؟
یکم مکث کرد
×یه مرکز خرید رفتم سوغاتی بخرم یکی روی پله برقی هولم داد و ویدئوش وایرال شد
+خدای من
×که البته عصبانیتم و سر چو خالی کردم و واقعا از این کارم پشیمونم حاضرم هرکاری باشه انجام بدم ولی حداقل باهام مثل قبل برخورد کنه
+آه جیمین من به تو چی بگم
با صدایی که از ته چاه درمیومد گفت
×هرچی بگی حقمه
+بعد مسابقه سعی می کنم یه جای خلوت پیداش کنم باهاش جایی قرار بذارم ببینم قضیه چیه، اوکی ؟! فعلا مراقب خودت باش تا من خیالم از بابت یکیتون راحت باشه
×اوکی من مراقبم
-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
راوی چو
°در عجبم چرا رابطه تو و ا/ت خراب شده ؟
-شاید تو باعث بودی یا جاشوآ کسی چه میدونه
°من ؟ به من چه ربطی داره
-فعلا بمب دست شماست
°منظورت چیه ؟
-یعنی می خوای بگی تو با جاشوآ تو رابطه نیستی ؟ باور کنم خبرا شایعس؟
پوزخند بدی روی لباش اومد ، حتما باید راجع این موضوع با ا/ت حرف بزنم
-خانم بادیگارد اجازه دارم برم سرویس بهداشتی یا نه ؟
°نمی خوای ببینی کی برنده میشه ؟
گوشه لبم کش اومد و سعی برای پنهان کردنش نداشتم
-مشخص نیست؟
°هه ، شما دوتا میگین با هم کاری ندارین ولی نمی دونم چرا نمی تونم باور کنم ؟
-این دیگه مشکل خودته ، این که من با ا/ت قطع رابطه کردم دلیل بر این نیست که یک دفعه تبدیل به راننده تازه کار میشه هوم؟
دیگه سعی نکردم که این بحث ادامه پیدا کنه سریع تر از واکنش تو مغز وایولت از اونجا دور شدم باید هر طوری شده با ا/ت حرف می زدم تا بیشتر از این نقشه برامون نچیدن تو فکر این بودم که امیر جلو راهم سبز شد
-آه امیر خدا تورو رسوند
از حرفم جوری تعجب کرد که حس کردم چهار پنج تا چشم قرض کرد
▪︎چرا چیزی شده ؟
-گوشیتو یه دقیقه قرض میدی شارژ گوشیم تموم شده باید به ا/ت پیام بدم
فقط دعا کردم که گوشیم زنگ نخوره که جلو امیر ضایع شم
▪︎آره چرا که نه
-ممنونم
"ا/ت تو پاتوق میبینمت ، چو"
با لبخند گوشی و بهش برگردوندم و سمت سرویس بهداشتی که الکی به وایولت گفته بودم حرکت کردم باید بدون این که کسی بویی ببره از اینجا فرار می کردم
سر و صدا ها زیاد شده بود احتمالا ماشینا برگشته بودن تو انبار بهترین فرصت بود
از پشت ماشینایی که پارک بودن به سختی خودمو به خروجی انبار رسوندم از این که هیچ کس اونجا نبود تعجب کردم
-اَه از این پاشنه ها متنفرم آخه کی تو همچین جای خاکیی پاشنه بلند می پوشه که من پوشیدم نمی تونم راه برم آیش
تمام حواسمو جمع کردم که پام پیچ نخوره ده دقیقه ای درگیر بودم که پام پیچ نخوره و بتونم خودمو برسونم به ماشینم سرمو بالا اوردم و نفس خسته ای کشیدم
-او گاد باورم نمیشه نزدیک ماشینم
ترجیح دادم کفشمو در بیارم که بتونم پا برهنه سریع تر خودمو به ماشین برسونم تا قبل از این که گیر بیوفتم یا افراد جاشوآ منو تعقیب کنن
درد بدی داشت راه رفتن روی قلوه سنگ یا سنگ ریزه های تیزی که به پام فشار میآورد
وقتی دستگیره در و لمس کردم دلم می خواست جیغ بزنم آررررره بالاخره شد
اما وقت این جنگولک بازیارو نداشتم پس فقط سوار شدم کفشامو رو صندلی شاگرد پرت کردم و غلیظ ترین چش غوره ای که می تونستم بهش رفتم تو جی پی اس ماشین آدرس پاتوق و وارد کردم و پامو روی پدال گاز فشار دادم برام مهم نبود دارم پا برهنه رانندگی می کنم سخت بود ولی غیر ممکن نه ساعتی که روی جی پی اس بود نشون می داد دو ساعت دیگه به پاتوق می رسم
-یا ا/ت جا دور تر از اونجا پیدا نکردی بری زمین بخری حالا مجبور یه بار بیام سئول دوباره از یه ور دیگه، از سئول خارج شم
همین طور که غر می زدم اسکرین داخل ماشین شماره ناشناسی رو نشون می داد کنجکاو شدم یعنی باید جواب بدم ؟ کیه این وقت شب ؟ حس خوبی نسبت بهش نداشتم
-جواب ندم بهتره
بعد از چند ثانیه تماس قطع شد و از تو آینه ها سریع چک کردم کسی تعقیبم نکنه
تو راه به فکر این که دقیقا چطوری می تونم نقشه جاشوآ برای انتقام مسخره ای که سالها تو سرش پرسه میزنه خنثی کنم فکر کردم ولی به هیچ نتیجهای نرسیدم چون دقیقا نمیدونستم از چی می خواد انتقام بگیره برد و باخت تو شرط بندی بوده ولی این حس کینه معلوم نبود از کجا رو سر ما خراب شده بود
بالاخره به پارکینگ پاتوقی که چهار سالی بود کسی توش رفت و آمد نداشت رسیدم خاطرات آخر هفته ها پارتی های خفنی که تو این محوطه به شدت پرت که عقل هیچ نبی بشری نمیرسید که چهارتا کانتینر ۴۰ فوتی پوسیده که به طرز خاصی رو هم سوار بودن و از درون به شدت شیکش چیزی بروز نمیدادن مال یه سری بچه پولدار بود که هر جور امکاناتی توش داشت آه صدا داری کشیدم از خاطراتی که مثل شلاق تو سرم فرود اومد لرزیدم چون نه جین هو زنده بود و نه جانگمینی که با عشق نگام کنه از یاد خیانتی که بهم کرده بود لرز ریزی تو بدنم حس کردم از ماشین پیاده شدم با فرو رفتن سنگ ریزه تو پام متوجه شدم کفش پام نیست لعنتی به حواس پرتم فرستادم و کفشامو پام کردم از این که با پای کثیف کفش پوشیدن حس اوق زدن داشتم اما از فلج شدن بهتر بود انگار یه کوه بزرگ کنده بودم و خسته بودم خسته روحی !!عذابی که تا همین امشب تنهایی به دوش کشیدم انقدر ازم نیرو گرفته بود که دلم می خواست بی خیال کل دنیا شم و فقط از این فضای مسموم فرار کنم رمز در و زدم و وارد کابین شدم
×خدای من چو
قبل از این که چه کسایی داخل بودن تو بغل کسی فشرده شدم یک مرد که به شدت بوی آشنایی داشت کسی که مدتها بود از خودم دورش کرده بودم اجازه دادم چشمام بسته بشه بعد چند دقیقه مقدار کمی ازم فاصله گرفت
و با دو دستش صورتمو قاب کرد
×خوبی ؟
جیمین با نگرانی تو چشام زل زده بود و پلک نمی زد انگار که می ترسید ناپدید بشم یاد اتفاقی که تو ژاپن بخاطر من افتاد ازش خجالت می کشیدم سعی کردم سرمو بندازم پایین
×هی.....هی..... نگام کن بذار خوب ببینمت اوکی ؟
با انگشت شصت گونمو نوازش کرد مسیر رفت و برگشتش عجیب گرم شده بود خیلی وقت بود که به خودم اعتراف کرده بودم که عاشق جیمین شدم از یه طرفدار از یه کراش داشتم فراتر می رفتم اما مطمئن نیستم اونم به این دید نگام می کنه و بابت خجالت زده بودم
-من خوبم جیمین شی
صدایی که فقط از اون فاصله جیمین شنید
×چرا جواب تلفن نمیدی
-متاسفم گوشیمو چک می کردن
*الان جواب منم ندادی
-ام نمی دونستم شمایید جونگکوک شی ، چون من رسما از اونجا فرار کردم
-شما اینجا چی کار می کنید ؟
×با ا/ت اومدیم نیاز به هم فکری داریم تو بد مخمصه ای افتادیم
-درسته ، خود ا/ت کجاست ؟
*رفت اطراف و به دوست پسرش نشون بده
جونگکوک با لبای آویزون گفت
×تو چرا قیافت اینطوریه ؟
*خب من شدید فن ا/ت و چو شی شدم بنظرم اونا خیلی باحال و خفنن خودت که دیگه درجریانی فن کسی باشی چش نداری با کسی ببینیش
تو جوابش فقط جیمین چش غوره رفت
از لحن کیوت جونگکوک خندم گرفته بود ولی حال خندیدن نداشتم
-من میرم لباسامو عوض کنم چون واقعا حالم از لباسم بهم می خوره
جیمین یه نگاه کلی بهم کرد و اخماش تو هم رفت و سری تکون داد و کنار جونگکوک نشست
-فعلا
زیر لب گفتم و از اونجا دور شدم سمت اولین اتاق رفتم اتاق من و جانگمین!!! احساس سرما می کردم هنوز هم از اتفاقات که دورم بود گیج می زد انقدر سریع اتفاق افتاده بود که وقتی به اولیش فکر می کردم حس می کردم مال سالها پیشه دلم نمی خواست بیشتر از این تو اتاق باشم باید سریع دوش می گرفتم و لباس عوض می کردم
-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
سلام به همه خب من این قسمت رو باید خیلی وقت پیش آپ می کردم اما فک کنم حال هیچ کس خوب نیست ، این روزا نگران کسایی میشم که حتی نمی دونم اسمشون چیه و خواهشی که دارم واقعا مواظب خودتون باشید چه تو دانشگاه چه تو مدرسه و یا چه تو خیابون عاشقتوتم
و در آخر یک سال از زمانی که قلب آبرنگی من شروع شده می گذره در واقع آخرای شهریور بود که یک ساله میشد ولی خب اشکال نداره الان گفتم و این که شاید همچنان یک مدت دیگه هم آپ نکنم تا به صورت کامل شده در یک فصل به همتون تقدیم کنم
YOU ARE READING
قلب آبرنگی من
Romanceا/ت برای این که دوستش چو رو تو کنسرت بی تی اس همراهی کنه به کنسرت میره و غافل از این که یک اتفاق تو فن میتینگ کل زندگیشو متحول میکنه و قسمت از وجودش که سیاه و تاریکه و مدتها بود که خاموشش کرده بود دوباره فعال میکنه چه کسی می تونه اونو از حالت جدیدش...