قسمت ۱۲

409 34 1
                                    

منتظر بودم که مریض قبلی از اتاق دکتر بیرون بیاد و من برم داخل استرس داشتم
سری قبل تهیونگ پیشم بود حواسم و پرت کرد این سری به چی فکر کنم خیلی نفهمم آهی کشیدم در اتاق باز شد کیف و پروندرو از روی صندلی کنارم برداشتم سرم پایین بود داشتم گره بند کیفمو باز می کردم که رو شونم بندازم خوردم به یکی
+عذر می خوام ....
سرمو بالا اوردم خودش بود باهاش چشم تو چشم شدم چند ثانیه ای تو چشای هم زول زدیم متوجه سرفه مصلحتی پشت سریش شدم ارتباط چشمیمو باهاش قطع کردم  یکی دیگشون بود تا به امروز باهاش مکالمه ای نداشتم اینجا چی کار داشتن ؟
×ام تهیونگ بریم پام خیلی درد می کنه نمی تونم سرپا وایسم
نگاه خیره تهیونگ از روم برداشته شد سرشو موازی شونه برگردوند بهش گفت :
-هیونگ همینجا وایسا برم ویلچر بیارم به پات فشار نیار
رو به من کرد
-اجازه هست ؟
یکم حرفش برام گنگ بود تازه متوجه فاصله چند سانتی متریم با اون شدم عقب رفتم رد بشه
نسبت به قبل بهم بی توجه و سرد بود
چی؟بی توجه ؟ دنبال جلب توجه بودم ؟ نه ؟
فکرای ترسناک و سیاهی تو سرم می چرخید صدای آخ اون پسر رشته افکارمو پاره کرد سمتش قدم برداشتم دستشو گرفتم و سعی کردم روی صندلی اتاق بشونمش دنبال  دکتر می گشتم داخل اتاق نبود شانس منه
×ممنونم ازتون
لبخند مصلحتی زدم اونم بهم لبخند زد قیافه آرومی داشت پوست سبزه و صد البته عالی بهش حسوديم شد به نظر هیکل ورزیده ای داشت با اینکه درد داشت ولی خیلی به روی خودش نمی اورد در عین حال اصلا خودشو نمی گرفت یا بهتره بگم تو کاره تظاهر نبود ادامه داد :
×ما رسما به هم معرفی نشدیم من هوسوک هستم
دستشو سمتم دراز کرد و لبخندش از رو صورتش کم نشد
دستمو سمتش دراز کردم آروم یا بهتره بگم فقط خودم شنیدم گفتم :
+ ا/ت
با سر به پاش اشاره کردم
+پیچ خورده
نفس صداداری کشید
×موقع رقص بند کفشم باز شد زیر پام گیر کرد و بقیش هم میشه حدس زد
دوباره به پاش نگاه کردم در باز شد دکتر بود
*ا/ت شی زود اومدین برای یک ربع دیگه منتظر بودم
باز به پای جیهوپ نگاه کردم و متفکر گفتم
+اگه نوبت ایشون هست من بیرون منتظر می مونم
*نه ایشون معاینه شده باید برن اتاق شکسته بندی براشون آتل ببندن
+که این طور
تقه ای به در زده شد تهیونگ با ویلچر ظاهر شد کمک کرد که دوستش روی ویلچر بشینه
سعی کردم اصلا نگاهش نکنم با هم از دکتر تشکر کردن و بیرون رفتن
*خب ا/ت شی دستت چطوره ؟ دوست پسرت امروز نیومده ؟
از حرفش جا خوردم دوست پسرم ؟ یعنی تشخیص نداد  پسری که اون شب پیش من بود همین پسری بود که تو اتاق بود ؟ انقدر تشخیص قیافش ضعیفه ؟
خب قراره با دکتر کلی خوش بگذره و کلی سر به سرش بذارم با روح خبیث تو وجودم بهش خندیدیم
+نه امروز کار داشت نتوست بیاد
*آه چه حیف فکر می کردم خیلی دوست داره
+دوسم داره ؟ دکتر شوخی می کنی ؟ اون منو میپرسته
اَه اَه دختره از خود متشکر حالم ازت بهم خورد
*که این طور، دستتو بیار جلو ببینم در چه حدی هست
حرفاشو عملی کردم دستم و تو دستش گذاشتم
بانداژ دستمو با قیچی برید
*هوم بنظر وقتش شده که بخیتو بکشم
+درد داره؟
*نه اون طور که فکر می کنی
استرس گرفته بودم آب دهنمو به سختی قورت دادم
ادامه داد :
*خب بگو ببینم کی با دوست پسرت ازدواج می کنی ؟ خیلی بهم میاین
از حرفش شوکه شدم هم عصبی خواستم جوابشو بدم که نخ دستمو یه بند کشید دردش زیاد نبود ولی چون ناگهانی بود جیغ زدم اشک تو چشام جمع شد
* خب خانم کوچولو اینم از دستت برات چند تا پماد می نویسم مصرف کن که جاش نمونه
چرا این روزا همه منو خانم کوچولو صدا می زنن؟
این چه زجریه که میدین
با اکراه گفتم
+ممنونم
تشکر کردم و خارج شدم از اتاق دنبال داروخانه بیمارستان می گشتم دیدم یه کلی آدم و دکتر پرستار جمع شدن حدس زدم کیا اونجان راهمو خیلی شیک و مجلسی کج کردم که باهاشون روبرو نشم خاطرات خوبی نداشتم
بعد یکم گشتن بالاخره داروخانه رو پیدا کردم نسخه رو دادم به دکتر اونجا نگاه خیره کسی رو روی خودم حس کردم برگشتم خودش بود اخماش تو هم بود چرا فکر کردم که این مظلومه موندم روشو کرد اونور
دکتر صدام کرد
×بفرمایید
تشکر کردم و قبض و پرداخت کردم و رفتم بیرون زیر چشمی نگاهی به تهیونگ کردم سرش تو گوشیش بود و به راهم ادامه دادم تصمیم گرفتم بهش بدهکار نمونم برای همین به چو زنگ زدم بعد سه تا بوق جواب داد

قلب آبرنگی منWhere stories live. Discover now