-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
رمز درو زدم سعی کردم آروم درو باز کنم که چو بیدار نشه کفشامو عین دزدا دراوردم سعی کردم پاورچین وارد خونه بشم که صدای گریه چو بلند بود سمت صداش رفتم اوه نه
+اینجا چه خبره ؟
با سوالی که پرسیدم همه سرا سمت من برگشت
چو حتی بهم مهلت نداد ببینم کیا تو خونن سمتم خیز برداشت شروع کرد هرچی از دهنش درمیاد بهم گفت با دستاش دو طرف یقه لباسمو گرفته بود با صدای گرفته سرم داد می کشید
-هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی ؟ چرا گوشیت خاموشه ؟ فکر کردم یه بلایی سر خودت اوردی
چرا این کارو با من می کنی هر سری ؟ خوشت اومده آزار دیگران ؟ آرههههههه؟ جواب منو بده
از حرفاش شوکه شدم یکم فکر کردم مگه من بهش حرفی زده بودم ؟ لعنتی خونه تهیونگ، وای الان یادم افتاد پاک فراموش کردم بهش زنگ بزنم گوشیمم که خاموش کردم اونم تو ماشین جا موند چقدر نگرانش کرده بودم
جیمین بهمون نزدیک شد چویی که یقه لباسم تو دستاش مچاله شده بود دستاشو رو دستش گذاشت و یقمو آزاد کرد سمت خودش کشید تقریبا چو تو بغلش بود یکی از دستاشو از پشت دور شونه چو قفل کرد دست دیگش سر چو رو سمت شونه و سر خودش کشید دم گوشش دم زد که آروم باشه با دلبری سعی داشت حواس چو رو پرت کنه حس کردم جیمین به چو حسی داره اما نمیگه
با داد چو از این فکرا بیرون اومدم
-حرف بزن
+خب من ....من.....چطوری بگم بعد از خونه تهیونگ سعی کردم ذهنمو آزاد کنم برای همین رفتم دانشگاه بعد با بچه های دانشگاه رفتیم شام فکر نمی کردم نگران بشی و گوشیمم تو ماشین جا موند از اونجایی که الکل مصرف کرده بودم دیگه سمت ماشینم نرفتم معذرت می خوام
-من فکر کردم بلایی سرت اومده فکرم هزار راه نرفترو رفت
+ببخشید
چو تازه متوجه موقعیتش شد سریع از جیمین فاصله گرفت جیمین با چشای پرسشگر و کنجکاو صورت چو رو زیر و رو کرد بعد که خیالش راحت شد که همو نمی کشیم سمت مبل رفت این سری صدایی آشنا در عین حال غریبه به گوشم خورد کنجکاو صدارو دنبال کردم با قیافه جدی و تو هم نامجون روبرو شدم
×تهیونگ کاری باهات کرده ؟
چشمای کنجکاو همه سمت من بود
همرو یک دور رصد کردم
+نمی خوام راجبش حرف بزنم
باصدای نسبتا بلند ولی کنترل شده بهم توپید
×باید بگی چیزی شده ؟
+منم گفتم نمی خوام راجبش حرف بزنم زوووووره ؟
×آره زوره
جوابی ندادم حالم خوب نبود هنوز تحت تاثیر الکل بودم
خجالت می کشیدم چی می گفتم دوستت فکر می کنه من آویزونش شدم و می خوام باهاش لاس بزنم
دست می گرفتن منو
یکی از دوستاشون که تا به امروز باهاش مکالمه ای نداشتم گفت :
-بچه ها آروم باشید نمی بینید مسته دارین اذیتش می کنید
نامجون برگشت سمتش
اما هیونگ باید بدونم اون دیونه چی کار کرده ؟ بلایی سرش نیورده باشه
چو هول کرد دستامو محکم گرفت تو دستش
*کاری باهات کرده ؟
+نه....نه.....نههههههههه
حرفمو با جیغ گفتم اشک تو چشام جمع شده بود
+با هم بحثمون شده چرا هی می خواید از کاه کوه بسازید ؟ اااااااااااه
کیفمو باشدت سمت آینه رو دیوار کوبیدم از صدایی که داد ترسیدم جیمین سمت اومد منو تو بغلش کشید
-هی آروم باش قصد نداریم آزار برسونیم
همونطور منو به سمت مبل برد پشتمو ماساژ داد چشم تو چشم با نامجون بودم که ارتباط چشمیمو قطع کرد سر تأسف برام تکون داد
جیب سمت چپ جیمین لرزید منو نشوند گوشیشو از تو جیبش در اورد
-تهیونگه
×جواب بده ببین چی میگه فقط بزار رو ایر
-اوکی
-الو
_جیمینا کجایی ؟
-بیرونم چطور ؟
_کجایی بیام ؟
-کارت چیه ؟
_یااااا چرا اینطوری حرف می زنی ؟
نگاهی به نامجون کرد اونم با دست اشاره کرد که مکالمرو ادامه بده
-مگه چطوری حرف می زنم ؟
_نمی دونم مشکوکی
-چرت نگو تو کجایی بیام پیشت
_مممممممممن تو خونه
می خندید انگار که مسته
-مستی؟
_اوم یه ته پیک زدم
-مشخصه
_همش تقصیر اون دخترس
-دختره ؟!
همه سر ها جلو اومد انگار که براشون مکالمه جیمین و تهیونگ جذاب شده باشه
از ترس آبروریزی چشامو به هم فشار دادم
_اره همون نقاشه
-آها بعد اونوقت چرا ؟
_هیچی رو مخه
-مگه چی کار کرده؟
_چیکار نکرده هرجا میرم هست بس نبود خونمم که اومده خودت که درجریانی
همه نگاها سمت جیمین چرخید
لبخند مصلحتی زد و گفت :
-اوهوم ، اتفاقی افتاد اونجا ؟
_نه ، ولی مشخصه می خواد مخ منو بزنه برداشته لباس اینا گرفته فک کرده من خر میشم منم حالشو گرفتم
حالت تهوع گرفتم از اون حرفا اون با من بود صدای خورد شدن غرورمو شنیدم واقعا حرفی نداشتم که بزنم اگه فکر می کنه که آویزونش شدم دیگه کاری ندارم باهاشون
جیمین با ناراحتی نگام کرد انگار اونم از حرفای تهیونگ ناراحت شده بود از جام بلند شدم
-ته ته بهت زنگ می زنم
بلند شد دستم و گرفت جوری که فقط من بشنوم گفت
-ا/ت شی آروم باش به حرفاش توجه نکن باشه
+ازش متنفرم
انگار با حرفم ناامیدش کردم
-اشکالی نداره
جیمین برعکس دوستش مرد خوب و خونگرمی بود منو تا اتاقم همراهی کرد کمک کرد رو تخت بشینم
افکارم راجب جیمین عجیب بود و درهم هزارتا سوال ازش داشتم
+جیمین شی
-بله
+میخوام یه سوال بپرسم چون به منم مربوط میشه تا حدودی خیلی خصوصیه میدونم ولی زندگی منم تحت تاثیر قرار میده
برگشت و کنجکاو نگام کرد
+شما به چو علاقه دارید
قیافش تو هم رفت یکم مکث کرد
-نه فقط اون معلم من هست همین چطور زندگی تورو تحت تاثیر قرار میده ؟
+دیگه نمیده ممنون ببخشید از سوالی که پرسیدم
-اگه جوابم بله بود چی ؟
+اینکه هواتو دارم می تونی مثل یه خواهر روم حساب کنی چون اگه جوابت بله بود باید منتظر یه طوفان بدی باشی که نیست خداروشکر
یکم تو فکر رفت بعد بهم سوالی نگاه کرد ولی چیزی نگفت فقط جلو اومد دستشو رو شونم گذاشت فشار کمی داد و با لبخند ازم تشکر کرد و رفت بیرون
بعد چند دقیقه صداها جوری اومد که اوناهم دارن میرن صدای نامجون و شنیدم که گفت :
متاسفم با دوستتون بد حرف زدم از طرف من عذرخواهی کنید
YOU ARE READING
قلب آبرنگی من
Romanceا/ت برای این که دوستش چو رو تو کنسرت بی تی اس همراهی کنه به کنسرت میره و غافل از این که یک اتفاق تو فن میتینگ کل زندگیشو متحول میکنه و قسمت از وجودش که سیاه و تاریکه و مدتها بود که خاموشش کرده بود دوباره فعال میکنه چه کسی می تونه اونو از حالت جدیدش...