راوی ا/ت
شوکه شدم یا شایدم ترسیدم یا عصبانی نمی دونم حالم چی بود ولی باید از اون اتاق نفرین شده می زدم بیرون تمام تلاشمو کردم با بیشترین سرعتی که می تونم از اون فضای تهوع آور دور شم تو راهرو ها مثل دیونه ها دوییدم تابلو در خورج استراری و پیدا کردم با بیشترین توانم هولش دادم بالاخره هوای تازه رو تو ریه هام کشیدم دستامو رو زانوهام گذاشتم چشامو بستم اتفاقات چند دقیقه پیشو تو ذهنم مرور کردم
نه نه باورم نمی شد تمام زحمات ۱۱ سالم جلو چشم نابود شده بود واقعی بود ؟ خواب می بینم ؟ نههههه خواب نیست یه کابوس ترسناکه الاناس بیدارشم با صدای گوشیم که تو کیفم بود فهمیدم که خواب نیستم و الان وسط واقعیتم یه واقعیت تلخ و دردناک
اشکام بی اختیار پایین اومدن
لعنتی مگه من چی کار کردم يا کیو تهدید کردم که به اون شکل دفترو از دستم گرفت
بدون این که بفهمم کجا دارم میرم تو خیابون راه می رفتم گوشیم نان استاپ زنگ می خورد حدس این که کیه این وقت شب کار سختی نبود
حالم انقدر بد بود که صدای گوشی و تو سرم خفه کردم تمام خاطرات نوجوانیم مثل شلاق تو سرم فرود اومد لعنتی نه ا/ت به اونجا نرو اونوقت راه برگشتی نیست دوباره گم میشی
چشام دیگه همه جارو تار می دید نزدیک ایستگاه اتوبوس بودم به زور خودم رسوندم بهش صورتم از شدت گریه می سوخت ساعت تو ایستگاه و نگاه کردم ۴ صبح بود دیگه دلم نمیخواست برم خونه با چو روبرو شم اگرم مي رفتم کارگاه حتما پیدام مي کرد لابراتوار دانشگاه ؟
دوباره نگاه به ساعت کردم آه از نهادم در اومد الان که باز نیست کجا برم ؟ دلم شکسته اینم برای دومین بار
هر بار که اعتماد کردم ازم سو استفاده شده
خب چرا؟ به کی بد کردم که خودم نمی دونم؟ تاوان کدوم اشتباه نکردمو میدم چرا زندگی کردن انقدر سخته ؟
نزدیک طلوع صب بود مستی از سرم پریده بود سردم بود لباس مناسبی برای این وقت صب تنم نبود نفسی از سر نا امیدی کشیدم از جام پاشدم به راه رفتن ادامه دادم به یه مسافرخونه رسیدم جلو درش ایستادم و بالارو نگاه کردم جای خیلی معمولی بود نگامو از طبقات گرفتمو واردش شدم پشت میز پذیرش کسی نبود ساعت روی دیوار پنج و نیم صبح رو نشون می داد زنگ روی پیشخون پذیرش رو فشار دادم بعد چند دقیقه آقایی با قیافه خواب آلود يا بهتره بگم هنوز خواب جلوم ظاهر شد
با صدای دو رگه ای پرسید :
-چه کمکی از من ساختس
با صدای گرفته بر اثر گریه رو به مرد رو برو گفتم
+یه اتاق می خوام
-برای چند روز ؟
+یک هفته
-اسم
+سونگ ا/ت
-تک تخته؟
+بله
-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
بالاخره بعد مدت ها تونستم قسمت بعدی رو بزارم
نظرتونو بگید ببینم چطوره تا اینجا
YOU ARE READING
قلب آبرنگی من
Romanceا/ت برای این که دوستش چو رو تو کنسرت بی تی اس همراهی کنه به کنسرت میره و غافل از این که یک اتفاق تو فن میتینگ کل زندگیشو متحول میکنه و قسمت از وجودش که سیاه و تاریکه و مدتها بود که خاموشش کرده بود دوباره فعال میکنه چه کسی می تونه اونو از حالت جدیدش...