قسمت ۹

490 36 2
                                    

-نمی دونم داره خراب میشه یا درست
+خب به این بستگی داره که چطوری بهش نگاه کنی ممکنه درون سفید و به سیاهی بکشونی یا درون سیاهتو به سفیدی بکشونی خوب و بد شر و خیر انتخاب با خودته
-جالبه
دوباره بهش نگاه کرد ،نگاه سنگین نفر سومو رو خودم حس کردم محل نکردم و نگاه نکردم یکی دیگشون بازم جونگکوک و صدا کرد مثل این که همشون نظر جونگکوک و برای کارام می خواستن جونگکوک رفت و بعد بیست ثانیه برگشت لطفا این مجسمرو به کسی نفروشید من می خوامش با انگشتم به مسئول آتلیه اشاره کردم با ایشون صحبت کنید تشکر کرد و خوشحال رفت
منم می خواستم برم که بالاخره به حرف اومد
×چرا من ؟
منظورش چیه ؟ چی اون ؟
+متوجه منظورتون نشدم
تو چشای معصوم و شرمندش نگاه کردم
×خب چطوری بگم
کاغذ تا شده ای رو که روش چسب داشت از تو جیبش در اورد بهم داد اسکچ نصفه اولیه خودش بود یاد اون روز افتادم اشک تو چشام جمع شده بود
×هی آروم باش نمی خواستم ناراحتت کنم
به کاغذ مچاله شده تو دستم زول زدم با صدایی که داشتم لرزشش و کنترل می کردم بهش گفتم
+سر همین یه صفحه بی ارزش که تو دستم الان مچالش کردم کل نوجونیم از بین رفت که یکی از اون آدمایی که احتمالا نقاشیشونو دیدی دیگه زنده نیست که برام خیلی مهم بود پس انتظار نداشته باش آروم باشم دیگه نه تو نه دوستات و نمی خوام ببینم
دروغ گفتم که مرده فقط می خواستم بهش عذاب وجدان داشته باشه ازش فاصله گرفتم
به مسئول سالن اشاره کردم که دارم میرم طبقه بالا
چو جلوم سبز شد
با حرص نفسمو دادم بیرون خواستم از کنارش رد بشم که دستمو گرفت دیگه کنترلم و از دست دادم بلند گفتم ولم کنه که همه به ما نگاه کردن با زبون روی لبو خیس کردم شاید آروم شم ولی نه ،نزدیکش شدم
+با من بیا
همین طور که دستش تو دستم بود به سمت خروجی می رفتم با نامجون چشم تو چشم شدم که با نگرانی به ما نگاه می کرد ارتباط چشمیمو باهاش قطع کردم در آتلیرو باز کردم به سمت همون کوچه که چند دقیقه پیش توش بودم رفتم دستشو کشیدم جلوم جوری که چو دقیقا جلوم قرار بگیره ناراحت و دلشکسته بودم و صد درصد عصبی بلند ولی جوری که جلب توجه نکنم گفتم :
+تَهِ رفاقت همینه ؟ آره ؟ اصلا متوجه هستی داری چی کار می کنی ؟ هیچ وقت فکر نمی کردم انقدر خودخواه باشی که به خاطر هفت تا پسر زندگیمو به گند بکشی
ذهنم درگیر بود همش دنبال مقصر می گشتم واقعا چو مقصر بود ؟ سرنوشت اینطوری می خواست ؟ یا من هنوز تو گذشته بودم و درمان رو من تاثیر نداشت چم بود چرا انقدر عصبی بودم ؟ از این که به خودم دروغ گفتم که گذشترو فراموش کردم ناراحتم یا چی ؟ این خلا چیه که دارم با عصبانیت پر می کنم
+جواب بده با توام
با حالت جیغ بهش گفتم
+لعنتی با توام
تازه متوجه حملم شدم ،ترسیده بود داشت اشک می ریخت چشای قرمزش بینی قرمزش و همین طور لب قرمز ورم کردش
انقدر بی رحم شدم سره یه پرتره؟
بازوم تو دسته یکی قفل شد و منو کشید عقب از این کار متنفر بود که دیدم تهیونگه با قیافه عصبی و ترسناک داره منو نگاه می کنه ته دلم خالی شد یکم ترسیدم از جذبش ولی خودمو نباختم محکم خواستم بازوم از تو دستش در بیارم که فشار دستش بیشتر شد جیغ خفیفی زدم که بهم گفت
-اگه آروم بشی ولت می کنم
بدتر لج کردم با دست آزادم به سینش دست زدم و سعی کردم هولش بدم
-تا آروم نشی ولت نمی کنم
یکی از دوستاش که پشتش بود و هنوز باهاش آشنا نشده بودم به تهیونگ پرید
×ته ولش کن
-نه تا زمانی که آروم بشه
+آروم نمیشم
-میشی
+نمیشم
فشار دستش بیشتر شد رگ بازوم نبض می زد مطمئن بودم که قراره جای انگشتاش تا مدتها روی پوست سفیدم بمونه
+ولم کن
-نمی کنم
+کار دسته من نده
-مثلا می خوای چی کار کنی خانم کوچولو
خانم کوچولو؟ فقط اونه که می تونه بهم بگه خانم کوچولو نه ، بدم اومد ،خودت خواستی
یه کشیده زدم به صورتش
+دیگه منو خانم کوچولو صدا نزن
دستش شل شد ولی ولم نکرد
صدای چو رو که داشت گریه می کرد شنیدم
×ا/ت ، اوپا تهیونگ معذرت می خوام خواهش می کنم دعوا نکنید لطفا
به حرفش بی اعتنایی کردم با تهیونگ چشم تو چشم بودم می دونستم صورتش می سوزه ولی خم به ابرو نیوورد
با دندونای کلید شده بهش گفتم
+از من چی می خوای ؟
-این مسخره بازی و تموم کنی
+مسخره بازی ؟ داری جدی میگی دیگه ؟ من الان دارم مسخره بازی درمیارم
-بله
+تو با خودت چی فکر کردی ؟ فکر کردی کی هستی ؟
چطور به خودت اجازه میدی که دخالت کنی ؟
-فکر کنم اون نقاشی صورت من بود
وسط حرفش پریدم
+غلط کردم که کشیدمت حس می کردم دارم از آدم درستی می کشم ولی اشتباه بود خب ؟ ولم کن معذرت می خوام که کشیدمت برو دیگه هیچ وقت تورو و رفیقاتو نبینم
-نه
+چی نه ؟
واقعا دلم به حال خودم می سوخت گیر چه آدم لجبازی افتادم
-ولت نمی کنم
+چرا ؟
-که حمله کنی بهش ؟
با سر به چو اشاره کرد
+ببین دعوای منو دوستمه به توام ربطی نداره
لبش یکم کش اومد و حالت پوزخند دراومد
-تو ؟

قلب آبرنگی منWhere stories live. Discover now