# حرفات با دوس پسرت تموم شد ؟
+ دوست پسرم ؟!
# اوهوم
نمی دونم چرا یاد جین هو افتادم دوباره اشکام مسیر کج و کوله ای رو روی صورتم کشف می کردن
# هی آروم باش
+منو کجا می بری ؟
سوالی که جوابشو می دونستم
# خونم
+چی .... چرا؟
# نگو می خوای با این حال بری خونت و چو رو سکته بدی بد بگی تهیونگ منو ول کرده بود یه گله آدم بریزه سرم و منو سرویس کنن
چرا این هیچ وقت آدم نمیشه ؟ واقعا یه آدم چقدر می تونه بی شعور باشه ؟ دلم به حال خودم سوخت تو چه شرایطیم و اون فقط به فکر اینه تحت فشار نباشه لعنت بهت
# در ضمن تو دوست دخترمی باید از این به بعد با من زندگی کنی
از حرفش شوکه شدم از تعجب دهنم باز بود با ناباوری بهش توپیدم
+چه ربطی داره ؟ هرکی با هرکی تو رابطه باشه باهاش همخونه میشه ؟
# شرایط منو تو خاصه مجبوریم با هم باشیم نترس گازت نمی گیرم
+خیلی مسخره ای
تو پارکینگ خونش بودیم به ماشینایی که پارک بود نگاه کردم بی فکر پرسیدم
+چندتاشون مال توعه ؟
# همین که زیر پامه
+ یعنی با این همه ثروت یدونه ماشین داری ؟
# به ماشین علاقه ای ندارم و اینم فقط واسم مواقع ضروری ازش استفاده می کنم
+که اینطور
سمت آسانسور رفتیم کارت کوچیکی در اورد و جلو اسکن آسانسور گذاشت و بعد از یک دقیقه آسانسور سوار شدیم
+سری قبلی آسانسورتون کارت اسکن نمی خواست
بدون اینکه نگاه کنه کش اومدن لبشو حس کردم
# برای پارکینگ می خواد
+ که اینطور
# تو با اون همه پول چرا یه جایی مثل اینجا خونه نمی گیری
اخم کردم
+ مگه خونم چشه ؟
# ام هیچی همین طوری
نفس خسته ای کشیدم چشامو رو هم گذاشتم صحنه امشب جلو چشم عین فیلم ترسناک پلی شد از نوتیک گوشیم پریدم
آقای دردسر
×هی ا/ت چرا جواب نمی دی ؟
×خونه تهیونگ چی کار داری ؟
زیر چشمی از تو آینه به تهیونگ نگاه کردم تمام حواسش سمت گوشیم بود ولی داشت جلو پاشو نگاه می کرد
×هی الوووووو ، چرا سین می کنی جواب نمی دی ؟
×نکنه تهیونگ بلا ملا سرت اورده؟
+ خوبم جیمین نگران نباش ، angry bear کاری باهام نداره
× angry Baer?
×تهیونگ؟ کجاش عصبیه ؟
+ من جز اخم و عصبانیت چیزی ازش ندیدم
× حالا ولش کن میای امشب ؟
+ نه واقعا تو شرایطی نیستم بیام اگه اوکی بودم میومدم
چرا نمی رسیم به طبقه تهیونگ؟ سرمو بالا اوردم و دیدم تهیونگ بیرون آسانسور ایستاده و دست به سینه و با اخم نگام می کنه
# اگه پیام دادنات تموم شد و سر حرف من باز گریه نمی کنی بیا بیرون می خوام برم خونه
از حرفش ناراحت شدم ولی ترجیح دادم چیزی نگم
گوشیشو از تو جیب شلوارش در اورد
# بله جیمین کلافم کردی چی شده ؟
# نمی تونم بیام
# کار دارم
# یه کار شخصیه نمی تونم توضیح بدم
# می دونم ناراحت میشه ولی واقعا تو شرایطی نیستم بیام
# حالا بعدا بهش توضیح میدم درک می کنه
# چرا باید بهش زنگ بزنم ؟
# چرا استف ها انقدر زور میگن
# باشه زنگ می زنم
گوشی و قطع کرد زیر لبی لعنتی به شانسش فرستاد ، در و باز کرد خودش رفت تو و منتظر نشد من اول برم داخل
جلو در که رسیدم انگار یه دیوار فرضی جلوم قرار داشت و نمی تونستم ازش رد بشم یاد سری قبل که اینجا بودم افتادم که با چشم گریون و سر خورده از این در بیرون اومدم چقدر اون روز تحقير شدم واقعا باید تو همچین خونه ای بمونم ؟ تو قبر می موندم راحت تر بودم ، آخر سر حرفاش درست از آب دراومد من شدم دوست دخترش البته صوری
# چرا امشب انقدر رو مخی بیا تو
از نگاه عصبیش لرزیدم حس ضعف تو تک تک اعضای بدنم حس کردم به هر زوری بود پاهامو تکون دادم و سعی کردم از دیوار فرضی روبروم رد شم و تهیونگ هنوز اخم داشت در و محکم پشت سرم کوبید که یه ضرب پریدم بدون این که نگاه کنه سمت دری رفت که سری قبلی متوجهش نشده بودم یا دیده بودم یادم نمونده مثل تو فیلما با قفل بیولوژیکی باز میشد داخل رفت و در و پشت سرش بست خیلی دلم می خواست بدونم پشت اون در چیه برای همین سمتش رفتم که فال گوش وایستادم اما حتی کوچکترین صدایی نشنیدم ناامید از کاره ابلهانم سمت نشیمن رفتم تنها جایی که بلد بودم تایم طولانی رو منتظر بودم که تهیونگ از اتاق بیرون بیاد شاید ساعت نزدیک ۳ صبح بود نمی دونم گوشیم خاموش شده بود ساعتی دور و برم ندیدم که از فرط خستگی روی مبل خوابم برد
-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
راوی نویسنده
تهیونگ ساعت ها خودشو تو استودیو خونش حبس کرده بود و سعی می کرد خودشو با هرچیزی مشغول کنه زنگ زدن تو لایو کوک ، مجدد لایو گذاشتن خودش حرف زدن تلفنی با جیمین و توضیح دادن شرایط چند ساعت پیشش هرکاری میکرد تا صدای جیغ ا/ت از سرش بیرون بره اما موفق نشد
چهره دخترک ترسیده ای که کنار جدول رو زمین نشسته بود و تو خودش می پیچید از جلو چشش نمی رفت
چرا نمی تونست بی خیال دخترک بشه ؟
بارها و بارها به خودش، به ا/ت فکر کرد اما نه تنها به نتیجه نرسید بلکه ناامید تر هم میشد
از فکر و خیالایی که کرده بود خسته شد جسمش تو استودیو بود اما روحش تو هال خونش جایی که یه موجود چموش و مغرور نشسته بود ، بود . ساعت استودیو ۵ صبح رو نشون میداد خسته بود ،خسته از فکر کردن ، خسته از احساسات جدیدش ، حسادتای احمقانش به پسری به نام آهین
مثل کابوس شباش شده بود از وقتی که راجبش از چو شنیده بود ترسیده بود ترس از دست دادن چیزی که برای خودش نبود
تا این که شب قبل زاغ سیاه پسر رو چوب زده بود
پسری قد بلندتر از خودش و چهارشونه ،پوست گندمی و ۱۰۰ البته ورزیده تر از خودش
از این که چو آهین و با ا/ت شیپ کرده بود حسادت کرده بود چو از پسر خیلی تعریف کرده بود از این که چقدر مغروره و با کسی قرار نمی ذاره اما با ا/ت بارها بیرون رفته ترسیده بود الان دو تا رقیب داشت یکی مرده و دیگری زنده
آه صدا داری کشید و سمت جایی که مرکز توجه الانش بود حرکت کرد جسم ظریف تو هم جمع شده ا/ت روی مبل دید، نگاهش سمت دامنی که بالا رفته بود و کبودی های روی رون پاش رفت که تضاد عجیبی با پوست سفیدش داشت از این که کسه دیگه جز اون لمسش کرده به خودش لرزید و باز هم خودشو لعنت فرستاد برای این که انقدر دیر پیش دختر چشم مشکیش رفته بود
به دختر غرق در خواب روبروش نزدیک تر شد کبودیای روی گردنش مثل تیر تو چشش فرو رفت لبشو به دندون گرفت هوا سرد بود و قطعا نمی تونست بذاره ا/ت با این لباس روی مبل بخوابه سرما می خورد
سعی کرد خیلی بی صدا به دخترک که عجیب براش ناخواسته دلبری می کرد نزدیک شد و خیلی آروم بلندش کرد سمت اتاق خوابش حرکت کرد
سعی کرد خیلی آروم در اتاق رو باز کنه ولی براش خیلی سخت بود تمام تلاششو کرد حالا تو اتاق بود
خیلی آروم ا/ت رو روی تخت خوابوند انقدر آروم که به کمرش فشار اومد
تو فاصله خیلی کمی از صورتش قرار داشت چقدر وسوسه شده بود برای چشیدن دوباره اون لبها آب دهنشو به زور قورت داد می خواست ازش فاصله بگیره اما قدرتشو نداشت فقط الان می تونست یه دل سیر به ا/ت نگاه کنه ، با تکون خوردن پلکای دختر فهمید باید بره اما می خواست بیشتر بمونه علی رغم میل باطنیش بلند شد تو دلش خوب بخوابی به دخترک گفت تو ذهنش پیشونی دختر رو بوسید و بیرون رفت در و نبسته بود که صدای جیغ دخترک و شنید
-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
هلو از فرودگاه براتون پارت می ذارم
می خواستم بگم از وقتی این فیک رو شروع کردم انواع و اقسام سفر های داخلی و خارجیه دارم میرم 😅🤣
خلاصه فحشم ندید هنوز نیومده فردا دوباره پرواز دارم 😑
اگه احیانا از عشق و حال زیاد اوردم حتما پارت بعدی و می ذارم 🙊🙈
خیلی دوستون دارم نظر یادتون نره 💗
YOU ARE READING
قلب آبرنگی من
Romanceا/ت برای این که دوستش چو رو تو کنسرت بی تی اس همراهی کنه به کنسرت میره و غافل از این که یک اتفاق تو فن میتینگ کل زندگیشو متحول میکنه و قسمت از وجودش که سیاه و تاریکه و مدتها بود که خاموشش کرده بود دوباره فعال میکنه چه کسی می تونه اونو از حالت جدیدش...