در و نامجون باز کرد تعجب کردم که از چشم خودش هم جا نموند با خجالت بهم سلام کرد
+سلام نامجون شی
# هیونگ اینجا چی کار می کنی ؟
_ خوب همه اینجان
# چرا؟ قرار بود تو اقامتگاه ببینمتون نه اینجا
_ از اونجا که سابقه جفتتون خرابه نگرانتون شدیم و اومدیم اینجا، بعدشم باید با جفتتون حرف بزنیم خصوصا راجب ویدئو
از جلو در کنار رفت
تهیونگ منتظر شد که اول من برم داخل قیافه فرد جدیدی رو میدیدم که نمی شناختمش به بقیه قیافه ها نگاه کردم همه عصبی و ناراحت بودن از خودم برای اولین بار خجالت کشیدم لب پایینیمو به دندون کشیدم و سعی کردم آروم باشم
+ سلام
همه توجها سمت ما جلب شد و هر کسی به نحوی جواب سلام داد چو با دست به جای خالی کنارش اشاره کرد که برم پیشش بشینم خیلی یواش کنار گوشش زمزمه کردم
+ اینجا چه خبره ؟ این مرده کیه ؟
بی حوصله و یواش گفت
-هیس می فهمی ، این مرده هم منیجرشونه
+اووووو، اوکی
•خب داشتم می گفتم ، قضیه این ویدئو چیه ؟ چرا من باید نفر آخر بفهمم همچین بمب اتمی وجود داره ؟
نامجون وسط حرفش پرید
_ ما هم نمی دونستیم نه تنها ما بلکه خودشونم نمی دونستن
مرده با نفرت بهم نگاه کرد و بعد رو به تهیونگ نگاه کرد
•همینه ؟
تهیونگ جواب مرد روبروش رو با مکث داد
# بله
با داد سمت من خیز برداشت که جیمین و هوسوک جلوشو گرفتن
• راجب خودت چی فکر کردی بچه که خودتو بهش چسبوندی ؟ اصلا می دونی طرف مقابلت کیه کافیه با یه تلفن دودمانتو سیاه کنم بی چارت می کنم
از لحن حرف زدنش جا خوردم و به طبع عصبی نمی خواستم جلوش کم بیارم می دونستم کارم اشتباه بود ولی قطعا عمدی نبود
برای همین از جام بلند شدم و خیلی محکم و صدای بلند گفتم
+ هر کاری از دستت برمیاد بکن و الانم از سوئیت من گمشو بیرون تا ندادم بندازنت بیرون
×ا/ت شی آروم باش ما اومدیم دنبال راه چاره نه دعوا
+مشخصه جیمین شی !!! یا الان میرید بیرون یا زنگ می زنم به پلیس اون بندازتتون بیرون اون قضیه هم کنسله خودتون مشکلتونو حل کنید من با پخش شدن ویدئو مشکلی ندارم چون اون که صورتش مشخصه من نیستم ، پس همین حالا بیرون
مرده حالا یه کم سست شده بود انتظار نداشت جلوش وایسم و بگم برام مهم نیست انگار از کرده خودش پشیمون بود
توجهم به تهیونگ جلب شد
تنها آدم ساکت این جمع تهیونگ بود که یه گوشه نشسته بود و انگار اصلا صدا هارو نمیشنید به چی فکر می کرد ؟ چه فکری بود که مهم تر از آبروش بود ؟ اینجا سر یه ویدئو ۱۰ دقیقه ای جنگ جهانی سوم به راه بود ولی اون انگار تو باغ نبود یعنی فکرش مهم تر از تصمیمات الان بود که خودشو دخیل نمی دونست ؟
صدای چو نظرمو جلب کرد و از فکر بیرون اومدم
- آقای به ظاهر محترم فک کردی هر کاری دلت می خواد تو هر جایی می تونی بکنی؟ اینجا بیگ هیت نیست صداتو بندازی رو سرت ، ما هم کارآموز یا آیدل قراردادی کمپانی نیستیم که هرچی از دهنت درمیاد به ما بگی همین حالا همتون برید بیرون و دیگه دور و بر ما پیداتون نشه چون فقط باعث آسیب زدن به ما هستید.
از حرفاش جا خوردم خدای من این چو بود ؟ کسی که ثانیه ای هم بیخیال پسرای روبروش نمی شد همش مدام رو مخ من راه می رفت و راجب اونا بهم می گفت ؟ روابطش با جیمین چی ؟ یعنی بخاطر من بی خیال اونا شده بود؟
انگار ناراحت بود چون نه به من نگاه کرد نه به اون پسرا فقط زول زد به منیجرشون و سمت در رفت و بازش کرد
زیر چشمی به جیمین نگاه کردم دوست داشتم ببینم ری اکشنش چیه و درست حدس زده بودم انگار اون از رفتار چو ،ناراحت بود و باور نمی کرد که اون حرفارو چو زده کسی که همجوره هوای هفتاشون و داشت حالا بهشون نگاه نمی کرد و داشت بیرونشون می کرد دستاش بی جون ول شد و منیجرشونو ول کرد
پسرا دونه دونه از سوئیت رفتن بیرون چو جلو در ایستاده بود و سرش پایین بود و تو چشای هیچ کس نگاه نکرد جیمین سمت تهیونگ رفت و بهش فهموند که باید برن با چشای غمگین اول به من و بعد به چو نگاه کرد و از در رفت بیرون خواست حرفی بزنه که چو درو رو صورتش بست
بهت زده بهش نگاه کردم
باصدایی که بغض داشت صداشو دو رگه می کرد گفت:
- هیچی نگو لطفا
و با چشای اشکی سمت در اتاقش رفت و در و از داخل قفل کرد
-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
سه روزی بود که به کره برگشته بودیم تو این سه روز چو نه حرف می زد ، نه غذا می خورد ، نه می خوابید و نه جواب موبایلشو میداد فک کنم بالای ۱۰۰۰ بار جیمین بهش زنگ زده بود ولی حتی به گوشیش نگاهم نمی کرد
خیلی ترسیده بودم نمی دونستم چه اتفاقی افتاده که چو حتی با منم حرف نمی زنه ، چی دلشو اینجوری شکونده که هیچجوره آروم نمیشه دیگه مثل روز اول گریه نمی کرد ولی زول زده بود به دیوار جلوی تختش این چند روزه سعی کردم یه جوری باهاش حرف بزنم ولی نشد می ترسیدم به جانگمین زنگ بزنم چون نمی تونستم هیچ توضیحی راجب حالات روحی چو بدم آه کشیدم
نیم ساعتی بود جلو در اتاقش رژه می رفتم دیگه دلو زدم به دریا درو باز کردم
+چو......
بالاخره خوابيده بود بعد سه روز نفس راحتی کشیدم جلو تر رفتم و پتو رو روش کشیدم، چراغ و خاموش کردم و آروم در اتاقشو بستم
منم باید می خوابیدم چون فردا باید میرفتم دیدن آهین
که صدای تقه ای به در اصلی اومد
نگاهی به ساعت کردم ساعت ۳ نصف شب بود آب دهنمو قورت دادم سمت در رفتم از چشمی قیافه بهم ریخته جیمین و دیدم سریع درو باز کردم
+جیمین شی چیزی شده این وقت شب ؟
×متاسفم بد موقع اومدم ولی می تونم بیام داخل ؟
نگاهی به چشای گود افتادش، صورت اصلاح نشدش، موهای ژولیده که جلو صورتش ریخته بود کردم
بد جوری بوی الکل میداد ، مست بود ؟
دلم نیومد بیشتر از این جلو در نگهش دارم کنار رفتم که بیاد داخل
× ممنونم
منتظر من نموند خودش انگار راه خونرو بهتر از من بلد بود و سمت نشیمن رفت و خودشو رو مبل ولو کرد
خدایا این دوتا چشونه؟
+جیمین شی چی باعث شده این وقت شب شما بخواین بیاین خونه ما ؟
مکث کرد انگار دلش نمی خواست جواب سوال منو بده
×چو حالش خوبه ؟ زنگ می زنم جواب نمیده
غم عجیبی تو صدا و نگاش بود غمی که من خیلی خوب میشناختمش غم دلتنگی !
-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
همینطوری حال کردم بهتون اتک بزنم 😅😏
یه پارت کوتاه مثل مال دیروز از ترس قطعی اینترنت گفتم زودتر بذارم تا خیلی تو خماری جمعه نمونید
انتظار داشتید چو به پسرا بپره ؟ 😁
به نظرتون چه اتفاقی افتاده که چو انقدر آشفته شده ؟
ویت و کامنت یادتون نره
لاو یو سو ماچ
اگه نت جوابگو بود جمعه آپ داریم ✌
YOU ARE READING
قلب آبرنگی من
Romanceا/ت برای این که دوستش چو رو تو کنسرت بی تی اس همراهی کنه به کنسرت میره و غافل از این که یک اتفاق تو فن میتینگ کل زندگیشو متحول میکنه و قسمت از وجودش که سیاه و تاریکه و مدتها بود که خاموشش کرده بود دوباره فعال میکنه چه کسی می تونه اونو از حالت جدیدش...