-چی شده جیمین؟
*هیچی
با شیطنت بهش گفت
-ولی شده
نفسشو صدا دار داد بیرون
*کی بهش زنگ زد
یه تا ابرومو دادم بالا
با بد جنسی تمام گفتم
+احتمالا دوست پسرش
*که اینطور
بحث و ادامه ندادم رفتم سمت در خروجی اون دوتا هم پشت سرم میومدن و پچ پچ می کردن
یه جا خلوت پیدا کردم جلو بیمارستان روی نیمکت نشستم و سیگارو رو لبم گذاشتم و روشن کردم
تهیونگ و دوستش جیمین خیلی دور تر از من به ماشین تکیه داده بودنو با هم حرف می زدن چرا نمی رن
چو بهم زنگ زد
+بله
-ا/ت کجایی؟
+ بیرون تو محوطه
-الان میام
نسبت به قبل آروم تر شده بودم دیگه نمی خواستم دعوا کنم فک کنم بازم باید برم پیش روان شناسم دوباره دردام شروع شده بود با حس سوزشی نگاهمو به دستم دادم سیگار به فیلتر رسیده بود داشت دستمو می سوزوند انداختمش زمین و خاموشش کردم ته سیگارمو برداشتم و لای دستمال کاغذی که تو جیب شلوارم بود گذاشتم و انداختم تو سطل آشغال چو رسید بهم
-بریم؟
+بریم
با سر به اون طرف اشاره کردم
+تشکر کنیم بعد بریم
-باشه
سمت تهیونگ و دوستش رفتیم صحبتشونو قطع کردن رو به جفتشون کردم و تشکر کردم و تعظيم کردم خواستم برم
×کجا ؟
برگشتم با چشای گرد شده نگاهش کردم
+خونه
دستشو بلند کرد با انگشت به ساعتش اشاره کرد ساعت دو شبه با چی می خوای بری ؟
به چو نگاه کردم که گفت :
-من با جیمین اوپا اومدم
با ناباوری نگاش کردم
جیمین رو به چو گفت:
*بیا بریم تهیونگ، ا/ت رو میرسونه
با دهن باز رفتنشونو نگاه کردم الان همچی درست شد؟ یادمه داشتیم دعوا می کردیم من زدم تو صورت تهیونگ
بهش نگاه کردم
×میشه ما هم بریم واقعا خستم
باشه ای زیرلب گفتم رفتاراشونو درک نمی کردم انگار اصلا چیزی نشده یا مثلا چندین ساله که میشناسمشون
سوار ماشینش شدم آدرس خونمو بهش دادم
کار درستی بود این وقت شب سوار ماشین غریبه شدم؟
سکوتو شکست
×به چی فکر می کنی ؟
+به رفتارای امشب که بین هممون افتاد
برای دومین بار امشب دروغ گفتم داشتم به این فکر می کردم می خوای منو بدزدی با بهم تجاوز کنی یا تلافی
×می خوای ازم عذرخواهی کنی ؟
چی ؟ عذرخواهی ؟ من ؟
+بابت لباست و شالت
پرید وسط حرفم
×واسه اونا نگفتم مهم نیستن
نفسمو صدا دار دادم بیرون
+پس نیازی به عذرخواهی نیست
بهم نگاه کرد منم رومو سمت پنجره کردم چیزه دیگه ای نگفت این سکوت تا رسیدن من ادامه داشت
ماشین و پارک کرد
در و باز کردم
+ممنونم که هم کمک کردی و هم رسوندیم
چیزی نگفت پیاده شدم
در و هنوز نبسته بودم که پاشو گذاشت رو گاز صدای برخورد لاستیک و آسفالت بلند شد دور شدنشو دیدم
الان ناراحت شد ؟ به من چه؟ اون دخالت کرد تو کار من
وارد خونه شدم جیمین تو هال نشسته بود و چو براش قهوه درست کرده بود
چشام از چیزی که میدید به بزرگ ترین حالتش در اومد
از کی تا حالا پسر تو خونه راه میدیم؟
*ته کو ؟
+رفت؟
*پس چرا گفت اینجا منتظرش باشم ؟
شونه بالا انداختم
+چیزی به من نگفت
*عجب پس من دیگه بیشتر از این اینجا نمی مونم درست نیست
چه پسر با شعوریه برعکس دوستش که تو هر کاری دخالت می کنه خودشو میندازه وسط ازش خوشم اومد لبخند کمرنگی از روی ادب زدم متقابلا بهم لبخند زد رو به چو کرد
*بابت قهوه هم ممنونم
-نوش جونت اوپا
از اوپا گفتنش یه جوری شدم لب و لوچمو جمع کردم و با اخم نگاهش کردم بهمون تعظيم کرد و سمت در رفت برای بدرقش باهاش رفتم و تا زمانی که سوار ماشینش شد جلو در بودم
-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
تایم تحویل پروژه هام بود هر شب تا ساعت ۱۱ تو لابراتوار دانشگاه بودم بعد از اون با چو و دوست پسرش جانگمین هر شب کارمون این بود بریم مرغ سوخاری و آبجو بزنیم البته اونا تو مستی هر شب سر این که رفتیم کنسرت و با بی تی اس ملاقات های مکرر داشته دعوا می کردن ولی فردا صبح همون آدمای سابق می شدن دلو قلوه می گرفتن ولی تعداد دعواهاشون خیلی زیاد شده بود حس می کردم دیگه پایان رابطه اوناست ولی کی تموم می کنه سوال یک میلیون دلاری بود
روزها می گذشت و من کمتر به اون شب فکر می کردم دیگه جای انگشتای تهیونگ داشت خوب می شد و البته دیگه خبری ازشون نبود جز این که چو هنوز با جیمین در ارتباط بود مطمئن بودم که جانگمین بی خبر بود و این خودش حباب بزرگی بود که هر آن ممکن بود بترکه
دستمو نگاه کردم باندپیچیش کثیف شده بود تو کارگاه بودم باید میرفتم پانسمانمو عوض می کردم فکر این که
فردا هم باید بخیه هامو بکشم ابروهام تو هم رفت و لعنتی بهش فرستادم
-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
این چند روزه برای ژوژمان آخرم خیلی تلاش کردم قرار بود جلو کلی آدم از کارم دفاع کنم این برای من بزرگترین چالش این روزام بود
صدای گوشیم بلند شد ساعت رو دیوار و نگاه کردم ساعت ۸ صبح بود آه از نهادم دراومد فقط دو ساعت خوابيده بودم صدامو صاف کردم
جواب دادم
+الو
-ا/ت شی سلام نینا هستم مسئول آتلیه
تازه ویندوزم بالا اومد روی تخت نشستم
+بله بله شناختم جانم
-یک آقایی به اسم جئون جونگکوک مجسمه تصویر درون رو به مبلغی که گفته بودید می خوان تابلو رو بفروشم بهشون ؟
آهی کشیدم خلاصی ندارم ازشون
+بفروش بهش و حتما تاکید کن که یک هفته زمان می بره که بسته بندی بشه و راجب ارسالش بپرس که خودش پیگیری می کنه یا ما براش ارسال کنیم بقیشو که خودت میدونی
-بله
اون کار بلد ترین کسی بود تو این عرصه که میشناختم
گوشی و کنارم پرت کردم خودمو تو تخت کش و قوس دادم پتو رومو پس زدم سمت سرویس رفتم تا صورتمو بشورم
YOU ARE READING
قلب آبرنگی من
Romanceا/ت برای این که دوستش چو رو تو کنسرت بی تی اس همراهی کنه به کنسرت میره و غافل از این که یک اتفاق تو فن میتینگ کل زندگیشو متحول میکنه و قسمت از وجودش که سیاه و تاریکه و مدتها بود که خاموشش کرده بود دوباره فعال میکنه چه کسی می تونه اونو از حالت جدیدش...