تو فکر رفتم جانگمین میدونه ؟
+جانگمین میدونه که با جیمین تمرین می کنی ؟
-خودت چی فکر می کنی؟
+بهتره بهش بگی وگرنه خودش بفهمه بد میشه
-میدونم حالا یه کاریش می کنم
گوشیشو برداشت شماره جیمین و گرفت
×الو
-سلام جیمین اوپا خوبی ؟ میتونی صحبت کنی ؟
×یه لحظه صبر کن
-اوکی
چند دقیقه پشت خط بودیم
×الان بگو
+اوپا دوستم ا/ت رو یادته ؟
×ام همون که ته رو با دیوار یکی کرد
خندشو از پشت خطم میشد حس کرد چپ چپ به چو نگاه کردم
-دقیقا همونو میگم
لبخند دندون نمایی به من زد
×خب چی شده ؟
+سر اون شب می خواد از اوپا تهیونگ عذرخواهی کنه
عصبی نگاهش کردم اومدم چیزی بگم که با انگشت اشارشو روی نوک بینیش گذاشت به یه چشم غوره بسنده کردم
×ا/ت ؟ یعنی ا/ت شی می خواد عذرخواهی کنه ؟ تو مطمئنی ؟
-بله اوپا مطمئنم
یکم مکث کرد
×چه کمکی از من ساختس ؟
با لوس ترین حالت ممکن گفت
-اوپا آدرس اوپا تهیونگ و میدی باهاش صحبت کنه ؟ چندشم شد چشامو بستم و لبمو کج و کوله کردم ادا عق زدن در اوردم که با ضربه ای به دستم زد
×یعنی چی ؟ متوجه نشدم چه عذرخواهی هست که باید بره خونه تهیونگ ؟ خب بیاد کمپانی
-خب یادته لباس و شال اوپا کثیف شد ؟
دوباره با لبخند جواب داد
×آره تا یه هفته سوژه بود تو گروه
-آخه چطوری ؟ فقط شما دیده بودیدش
×خوب من گفتم به بقیه
-اوه
×داشتی می گفتی
-خب ا/ت بخاطر رفتارش و همین طور لباسای اوپا می خواد عذرخواهی کنه برای همین دوباره همون لباسارو گرفته ولی من فکر کردم اگه کمپانی نیاد بهتره
×چرا اونوقت؟
-خب شاید اون طور که باید پیش نره یا کار بالا بگیره اقلا تو جمع دعوا نکنن
یه کم فکر کرد مکثش دیگه داشت زیاد می شد که گفت
×مطمئنی نمی خواد تهیونگ و بکشه
دیگه داشتم قاطی می کردم من ؟ آدم بکشم ؟ اونم اون پسره از خود متشکر رو ؟ راجب من چی فکر کرده بود
-نه اوپا ا/ت خیلی دختر خوبیه و همین طور ساکت اون روز خیلی عصبی شد کنترلشو از دست داد وگرنه حرفم به زور میزنه چه برسه به دعوا
چپ چپ نگاش کردم که شونه ای بالا انداخت که چی کار کنه
×باید فکر کنم خبرشو بهت میدم ولی امیدوارم پشیمونم نکنی دوستی من با تهیونگ خیلی عمیقه خودت که می دونی
-بله اوپا قول می دم اتفاقی نیوفته
نفس عمیق کشیدم بلکه عصبانیتم کم بشه حق با چو بود من آدم خجالتی و کم حرفی بود و البته خونسرد البته یه چند سالی می شد که اینطوری شدم چرا اونو می بینم یکی دیگه میشم خودمم خودمو نمیشناسم
×بهت خبرشو میدم باید با تهیونگ مشورت کنم
سریع با سر اشاره کردم که نکنه این کارو
-اوپا اگه نگی بهتره
×چرا ؟
-ممکنه قبول نکنه
یکم فکر کرد
×خب من فکرامو بکنم بهت خبر می دم خوبه ؟
-ممنونم اوپا
×کاری نکردم من دیگه باید برم خدافظ
-ممنونم اوپا خدافظ
بهش توپیدم
+من عذرخواهی کنم ؟
به تته پته افتاد
-چی می گفتم همینم قبول نکرد
با یه ایش بحث و تموم کردم
-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
یه هفته از آخرین مکالمه جیمین و چو گذشته بود البته مکالمهای که من خبر داشتم مطمئن بودم با هم حرف می زدن
جیمین آدرسو به چو داده بود کل مسیر به تهیونگ فکر می کردم از استرس دستام یخ زده بود گفته بود امروز خونس کاری که می کنم درسته؟ نکنه تحقیرم کنه ؟ بگه برای این که بهش نزدیک بشم این کارارو کردم ؟ هرچی باشه خوانندس خوب یا بد هوادار داره ، نکنه بخواد تلافی کشیدرو با کشیده بده ؟ فک نکنم انقدر بی شعور باشه ؟ هست ؟ نه ،صدای بوق ماشین پشتی بلند شد از تو آینه بهش نگاه کردم بعد روبروم و نگاه کردم چراغ سبز شده بود آب دهنمو به زور قورت دادم دنده رو دادم یک که حرکت کردم راهنما زدم خیابون سمت راستی و پیچیدم تو خیابون خلوت و به شدت شیکی بود جای پارک پیدا کردم و ماشین و پارک کردم هنوز تو ماشین بودم سعی کردم عمیق نفس بکشم شاید استرسم کم بشه بهترین راه حلم سیگار بود از تو داشبورد ماشین سیگار و عطر و آب برداشتم روشنش کردم شیشرو دادم پایین دود سیگارو فوت کردم بیرون چشامو بستم خوبه بهم آرامش داد چند دقیقه با سیگارم مشغول بودم بعد پرت کردم بیرون بطری آب و باز کردم جرعه ای ازش خوردم به خودم تو آینه نگاه کردم بازم دستم میلرزید عادت جدیدی که چند هفته بود مهمونم شده بود لبمو با زبون خیس کردم صدامو صاف کردم در بطری رو بستم پرت کردم رو صندلی کنارم با عطر
چنس چنلمو رو خودم خالی کردم داخل داشبورد گذاشتم به بگ جذاب کنارم نگاه کردم حالا هرچی شد تا اینجا اومدم چند دقیقه بیشتر که طول نمی کشه زود میدم زود میام آره چیزی برای نگرانی نیست شجاعتمو جمع کردم و دسته بگ و گرفتم و از ماشین پیاده شدم وارد یه برج بلند شدم به لابی مَن گفتم کجا میرم که زنگ زد به تهیونگ لعنتی قرار نبود بفهمه آهی کشیدم راه برگشتی دیگه نبود وارد آسانسور شدم به تیپ همیشگیم شلوار جین سفید و تیشرت اورسایز لیم نگاه کردم انگشتامو لای موهام کشیدم که مرتب تر وایسه رسیدم به طبقه ۱۵ ،گوشیم و از تو جیب پشت شلوارم در اوردم آدرسی که جیمین داده بود رو مرور کردم در واحد تهیونگ رو پیدا کردم زنگ زدم یه قدم عقب رفتم
نفس عمیق کشیدم لبمو خیس کردم منتظر بودم در و باز کنه چقدر لفتش میداد خوبه که فهمید دارم میام دو دقیقه ای میشد که جلو در بودم آهی کشیدم بگ و جلو در گذاشتم می خواستم که برم در باز شد مچ دستم تو دستش گرفت و کشید تو-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
سلام دوستان ببخشید که دیر به دیر آپ می کنم ولی یه قسمتو بدجور گیر کردم از صبر و شکیباییتون ممنونم ویت و کامنت یادتون نره مرسی
YOU ARE READING
قلب آبرنگی من
Romanceا/ت برای این که دوستش چو رو تو کنسرت بی تی اس همراهی کنه به کنسرت میره و غافل از این که یک اتفاق تو فن میتینگ کل زندگیشو متحول میکنه و قسمت از وجودش که سیاه و تاریکه و مدتها بود که خاموشش کرده بود دوباره فعال میکنه چه کسی می تونه اونو از حالت جدیدش...