راوی ا/ت
دلم نمی خواست که بيدار شم ولی نفسهای تهیونگ عجیب قلقلکم می داد چشمامو باز کردم تهیونگ خیلی معصوم چشماش نیمه باز بود موهای بهم ریختش التماس می کرد که لمسشون کنم اما یک ماه خیلی زود داره تموم میشه و من زمان زیادی ندارم باید چی کار کنم که هیچ کس آسیب نبینه از روبروییم با خانوادم، بعد از ۶ سال خیلی ترسناکه
اصلا منو راه میدن تو خونه که بخوام حرف بزنم ؟
# چاگیا.... این چه قیافه ایه که داری ؟
+صبح توام بخیر چه قیافه ای دارم ؟
# انگار روح دیدی رنگ نداری رو صورتت
+حالم خوب نیست
تهیونگ نزدیک تر شد منو به خودش چسبوند پیشونیم رو بوسید
# چرا عزیزم جاییت درد می کنه ؟ خوب نخوابیدی ؟
+نه نگرانم ، نمی دونم باید چی کار کنم
تقه ای به در خورد تهیونگ پیشونیم بوسید
# من باز می کنم استراحت کن
روی تخت چرخی زدم
# امیر شی اتفاقی افتاده؟
^سلام تهیونگ، اتفاق از این مهم تر که گشنمه فک نمی کنم فعلا وجود داشته باشه ، صبحونه آماده کردم دیدم تکی حال نمیده گفتم شمارو هم بیدار کنم البته الان میان وعده بین ناهار و شام رو باید خورد ساعت ۴ بعد از ظهره
# اوه واقعا یعنی انقدر خوابیدیم ؟ الان میایم
در و بست
# عزیزم بیا بریم امیر ....
+شنیدم الان میام
تهیونگ تیشرتشو تنش کرد منم تصمیم گرفتم تیشرت با شلوار جین چو رو بپوشم با دست موهای تهیونگ و کمی مرتب کردم که با خنده کیوتی لبامو بوسید
# بریم ؟
+بریم
وارد حیاط شدیم
+سلام امیر ، بقیه کوشن؟
^راستش اون یکی دوستتون که اسمش یادم نیست هرچی صداش کردم پا نشد جیمینم پیدا نکردم حدس می زنم پیش چو باشه برای همین ترجیح دادم مزاحمشون نشم بخاطر دیشب برای همین اومدم سراغ شما
+دیشب ؟ مگه چی شد
^شت .... نگو نشنیدی
+نههههعه چیو
^اوه تو اتاقت پایینه واسه همین نشنیدی ، دیشب برنامه داشتیم تو پاتوق چه برنامه مهیجی
+فاااااااک واقعا ؟
^اوهوم
# یه جوری بگید منم بفهمم چه خبره
گونه تهیونگ و بوسیدم
+ ته دیشب جیمین و چو رابطشونو جوش دادن
# یعنی دیشب ....
+آرهههههه
خیلی ذوق داشتم قر می دادم و با حرکات موزون روی صندلی جا گرفتم دوپسر پشتم به عقلم یکم شک کردن
^ میگم ا/ت تو زمانی که چو با اون پسره دوست شد از این سبک بازیا در نیوردی الان قضیه چیه ؟
+اون موقع فرق می کرد جیمین واقعا پسر خوبیه و خوشحالم براشون لیاقتشو دارن با هم باشن
با مود خوبی که داشتیم دور میز نشستیم و شروع به خوردن صبحونه بد موقعمون کردیم
-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
دیدن دوباره ساختمان سر به فلک کشیده که یک زمانی خونم بود حس غریبی برام داشت انگار ۴۰ سال از آخرین باری که پامو توش گذاشتم می گذره با این که دلم نمی خواست دوباره حتی از چئونگدام-دونگ رد شم ولی تمام شجاعتم رو جمع کردم و وارد ساختمان شدم لابی من با دیدن من جا خورد مطمئن نبود که واقعا داره درست میبینه یا یکی شبیه به من دید
_ خانم سونگ
و تعظيمی از روی احترام و جایگاه اجتماعی که داشتم کرد لبخند کمرنگی روی لبام نشست
+آجوشی حالتون چطوره ؟
_خوبم خانوم جوان از دیدن دوبارتون به شدت خوشحال شدم
تعظيم کوتاهی کردم و سمت آسانسور حرکت کردم استرس بدی داشتم بعد از ۶ سال دوباره برگشته بودم از حرفهایی که بچه ها تو پاتوق زده بودم اطمینان نداشتم و نمی دونستم آیا ازم حمایت می کنن یا باز دوباره بیرونم می کنن ؟ وارد آسانسور شدم و دکمه طبقه آخر رو فشار دادم کارت vip رو که داشتم زدم مطمئن نبودم هنوز کار میکنه یا نه ولی امتحانش ضرر نداشت در کمال ناباوری کار کرد و در آسانسور بسته شد نفس سنگینی که داشتم رو آزاد کردم و سعی کردم روی ضربان قلب بی قرارم تمرکز کنم و با خودم کلمه آروم باش رو عین یه ورد جادویی بارها تکرار کردم دینگ در بهم فهموند یعنی دیگه راهی برای برگشت ندارم وارد لابی طبقه شدم هنوز هم عین قبل اشرافی بود در و دیوار مرمر این طبقه عجیب حس اشرافی بودن رو همچنان القا می کرد چیزی عوض نشده بود میز گرد مرمر با پایه های برنجی لوستر گرون قیمت که آویزون بود یا حتی گلدون های چینی قدیمی که همچنان کنج های لابی رو تزئین کرده بودن قدم های سست و سنگینم رو سمت دو پله ای که به در خونه خانوادم هدایت می کرد برداشتم شاید در اصل ۲۰ ثانیه مسافت رو رفتم ولی حس یک ساعت رو برام داشت آب دهنم رو به زور قورت دادم و زنگ در رو زدم حس این که الان کسی خونه هست یا نه برام دشوار بود بعد از چند ثانیه خانم شیک پوشی که یه لباس sheath dress (اسمشو به فارسی نمی دونم 😅) سورمه ای با کفش ورنی اورسی پامپ هم رنگش ست کرده بود و رژ زرشکی که زده بود نظرمو جلب کرد و هیچ شباهتی به مادرم و یا خدمتکار خونه نداشت
_می تونم کمکتون کنم ؟
+منزل آقای سونگ ؟
_بله شما ؟
+من...
°لیندا کیه ؟
صدای آشنای مادرم و از دور شنیدم چقدر دلم برای صداش تنگ شده بود
صدای پاشو شنیدم که نزدیک در میشد با دیدنم خشکش زد زیر لب طوری که حتی فکر کنم خودشم نشنید اسممو صدا زد لحظه دراماتیک خشک شدمون شاید چند دقیقه ای طول کشید
_میشناسیدشون ؟
°د...دخترمه
خانم جوانی که فهمیده بودم اسمش لینداس با شوک سمت من برگشت
_اوه من لیندا شارک دستیار و منشی شخصی مادرتون هستم
دستش رو سمتم دراز کرد متقابلا باهاش دست دادم
+منم ا/ت هستم دختر خانوم سونگ از دیدنتون خوش بختم
میدونستم خانوادم هیچ وقت دوست نداشتن که جلو کسی جز خانوم و آقا چیز دیگه ای بگم
_بفرمایید داخل چرا جلو در موندین ؟
نگاه نا مطمئنی به مادرم کردم که هنوز تو شوک بود
°بیا تو
بعد از سالها وارد اون کاخ معلق شدم کمی برام سخت بود همه چیز تغییر کرده بود و همه چیز اشرافی تر از ۶ سال قبل بود مادرم همچنان بهم زول زده بود دوست داشتم که دستاشو باز کنه و منو به آغوشش دعوت کنه اما از شناختی که داشتم امکان نداشت این رویا به حقیقت تبدیل شه اون زنی خشک و به شدت زیر سلطه پدرم بود و تو اون ۱۶ سال حتی حس می کردم شاید حتی منو دوستم نداره و فقط از روی وظیفه همسری وارثی برای خاندان سونگ اورده و فقط وظیفه داره منو دکتر یا جراح کنه بالاخره مادرم به خودش اومد و منو به داخل خونه هدایت کرد وارد هال خونه شدم دنبال سگم می گشتم
+اسنو کجاست ؟
با حالت خشک قبلی ادامه داد
°آه اون هاسکی لعنتی ، بعد از این که رفتی خیلی سر و صدا می کرد برای همین به امارت بیرون شهر بردیمش
حس کردم دوباره قلبم شکست حتی سگم هم نمی خواستن چقدر عوضی
+که این..
°پول می خوای ؟
درست شنیدم ؟
+چی ؟
°گفتم پول می خوای ؟
+متوجه نمیشم؟ برای چی باید پول بخوام ؟
°دلیلی نمی بینم پس بخوای بیای اینجا
پوزخند تلخی از حرفش زدم
+فکر می کردم بعد از ۶ سال اومدنم اولین جمله ای که می شنوم چقدر دلم برات تنگ شده باشه ولی نگران نباشید خانم سونگ نیازی به ثروت شما ندارم از پس خودم برمیام
هیچ واکنشی رو نتونستم از صورتش تشخیص بدم رومو سمت دیگه ای که مجبور نباشم نگاهش کنم کردم
°پس برای چی اومدی اینجا ؟ فکر می کنی پدرت بفهمه اومدی چی کار می کنه ؟
+آهان پس بگو تو نگرانی شوهر احمقت یه دفعه بفهمه من اومدم اینجا و خم به ابروش بیاد آخی ،چه رومانتیک
اخم کرد
°درست صحبت کن
+بهتره برم ، اینجا اومدنم کاملا اشتباه بود
از جام پاشدم و بدون هیچ حرف اضافه ای در و پشت سرم بستم و سعی کردم که پشت در اون جهنم روی زمین متلاشی نشم
-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
راوی تهیونگ
با دستم روی میز ضرب گرفته بودم حتی نمی تونستم درست نفس بکشم حس می کردم یه چیزی راه گلوم رو بسته . نگاهی به جیمین که شرایط اونم بهتر از من نبود کردم
# به نظرت باهامون چی کار می کنن ؟
× نهایت اخراج میشیم
# همین ؟
× پس چی ؟
# این همه سال جون کندیم که بهمون بگن اخراج ؟
× ته من که نگفتم حتما اخراج میشیم گفتم نهایتا اخراج میشیم
# به نظرت نامی می زاره ما اخراج شیم ؟
× خیلی از دست ما کفریه، الان حتی درست حسابی نه سر تمرین میریم نه واسه آلبوم جدید کار کردیم حتی رکورد هارو هم نرفتیم ، تا الان ماست مالی کرده
# اَه لعنت نمی دونم چطوری باید جمعش کرد ، زندگی خیلی رو مخه
جیمین میخواست چیزی بگه که در باز شد بقیه اعضا و منیجرمون وارد شدن رنگ جی کی پریده بود ، یونگی انگار تو یه دنیای دیگه بود و جین از شدت عصبانیت نه تنها گوشاش بلکه صورتشم قرمز بود ، آب دهنمو قورت دادم
•خب خب همگی بشینید ببینم باید چی کار کرد ، البته که بدون شما دوتا ما الان جلسه داشتیم و اومدیم نتیجشو بگیم و توضیحاتتون رو بشنویم
هوسوک کنارم نشست و دستش رو روی پام گذاشت و فشار خفیفی بهش وارد کرد نگاهش کردم چشماش رو باز و بسته کرد و لبخند خفیفی زد
•کیم تهیونگ من هیچی بهت تو توکیو نگفتم توهم هی دور برداشتی این چه وضعشه ؟
باچشای گرد شده نگاهش کردم
# چی کار کردم باز ؟
• کارایی که نکردی رو میشه بگی ، تو الان عین بمب ساعتی می مونی که کلا رو تایمرش ۱ دقیقه زده ، تو توکیو از محتوا دقیق ویدئو چیزی نمی دونستم فقط می دونستم یه ویدئو با یه دختر ازت گرفتن اما بچه ها راجع به محتوا داخل ویدئو و حتی تهدیدی که داری میشی هم با خبر شدم خلاصه که خیلی ازت ناامیدم و تو جیمین دست کمی از اون نداری با این تفاوت که تو ازت ویدئو منتشر نشده
× متوجه نشدم
• فکر کردی کوری چیزیم ؟
× من همچین حرفی نزدم
• سر تمرین نمیای ، ملودی دو تا از اهنگای آلبوم با تو بوده هنوز تحویل ندادی ، نامجون گفت دادی ولی خوشش نیومده گفته دوباره کار کنی ، جالب تر از همه اینه دقیقا اون فلشی که دادی یونگی ناخداگاه فرمت شده اینا به کنار ، جلسات تراپی هم دیگه نمیری، با دکترت صحبت کردم الان چند هفتس حتی جوابشو هم نمی دی قیافت تا هفته پیش ترکیده بود بعد الان عین یه گل نوشکفته ای نکنه توام قرار می زاری ؟
جفتمون لال شده بودیم ، فکر می کردم بچه ها به طور کل مارو فراموش کردن فقط جی کی هوامونو داره اشتباه می کردم زیر چشمی به نامجون نگاه کردم چشمک ریزی زد و روشو کرد اونور
# من قبول دارم اشتباه کردم و یک لحظه از خود بی خود شدم و تو ملا عام دختر مورد علاقمو بغل کردم ولی از ادامش پشیمون نیستم هر کاری می کنم که رابطم فاش نشه
•وایسا ببینم تو اون رابطرو جدی گرفتی ؟
# بله ، چون اگه واقعا حسی بهش نداشتم اون کارو نمی کردم اگه می خواین هرجور که دوست دارین تنبیهم کنید حتی اگه حس می کنید به گروه آسیب می زنم از گروه میرم
از حرفایی که می زدم مطمئن نبودم ولی باید می گفتم صدای اعتراض جین و شنیدم
*یاااااااا، چه چرتی داری می بافی مگه دست توعه که از گروه بری عاشق شدی آدم که نکشتی بخوای بری
با اخم روشو برگردوند
•بالاخره یه روز که رابطت فاش میشه اون و چی کار می کنی ؟
# بذار بشه اون موقع یه خاکی تو سرم می ریزم
• پارک جیمین تو حرفی نداری ؟ تهیونگ که از دست رفت تو چته ؟
× من زودتر از تهیونگ از دست رفتم فقط دیگه نتونستم تظاهر کنم خوبم
• یه روز از دست شماها با این کاراتون سکته می کنم مطمئنم
# × هیونگ
• شانس اوردین همچین گروهی دارین یعنی اگه هیونگاتون نبودن با تیپا مینداختمتون بیرون
منیجر بعد از حرفاش بلند شد و رفت و قول داد که از طریق وکیلای شرکت جاشوآ رو پیدا کنن یا کاری کنن که نتونه ویدئو رو پخش کنه
# نامجون هیونگ.....
*برو به جون جونگکوک دعا کن اگه اون متقاعد نمی کرد عمرا پشتت در میومدم ، و تو جیمین، دیوث تو عاشق شدی الان باید بفهمیم؟
-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
هلو ببینید کی پیداش شده 😅
تقصیر خودتونه که امتحان و کنکور و اینجور چیزا داشتید گفتم بشینید درس بخونید
با قسمتای آرامش قبل طوفان فعلا حال کنید چیزی تا پایان نمونده نظر یادتون نره ماچ به کلتون
YOU ARE READING
قلب آبرنگی من
Romanceا/ت برای این که دوستش چو رو تو کنسرت بی تی اس همراهی کنه به کنسرت میره و غافل از این که یک اتفاق تو فن میتینگ کل زندگیشو متحول میکنه و قسمت از وجودش که سیاه و تاریکه و مدتها بود که خاموشش کرده بود دوباره فعال میکنه چه کسی می تونه اونو از حالت جدیدش...